یک شب سنگ بزرگی در مسیر رودخانه افتاد و جلوی آب را گرفت. ماهیها، لاکپشتها و قورباغههای دو طرف رودخانه نمیتوانستند همدیگر را ببینند. آنها تصمیم گرفتند تا این مشکل را حل کنند؛
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: زاغچه و طاووس / همینطوری که هستی زیباتری !
روزی روزگاری در یک باغ بزرگ و قشنگ یک زاغ کوچولویی زندگی میکرد که دوست داشت زیباترین پرندهی دنیا باشه و حتی از طاووس هم قشنگتر باشه.
بخوانید2 قصه صوتی کودکانه قدیمی: موش کوچولو / پیتر و گرگ
1- موش کوچولو دوست نداشت موش باشد... 2- پیتر کوچولو دوست داشت به شکار گرگ بره. اما بزرگترها اجازه نمی دادند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: خرس کوچولو بزرگ شده / با صدای: مریم نشیبا
خرس کوچولو حالا بزرگ شده، اما اصلاً از مادرش جدا نمیشه. او باید راههای جنگل رو یاد بگیره تا برای خودش غذا پیدا کنه، اما دوست نداره جایی بره...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: پرستو کوچولو کجا رفت؟ / با صدای: مریم نشیبا
جیکجیکی با پرستو دوست شده بود. جیکجیکی دلش میخواست هر روز پرستوی مهربان را ببیند. روزها گذشت و گذشت و پاییز از راه رسید...
بخوانید