یکی بود، یکی نبود. توی یک ده کوچک، پیرزنی زندگی میکرد که نان میپخت؛ چه نانهای خوشمزهای! وقتی بوی نانهای خاله پیرزن توی هوا میپیچید
بخوانیدداستان خنده دار: خر حیلهگر
سالها قبل مرد خارکنی زندگی میکرد که یک خر پیر و لاغر داشت. خارکن روزها به صحرا میرفت و خارهایی را که در گوشه و کنار روئیده بود میکند و بر روی خر خود میگذاشت و به دهکدهای که در نزدیکی خانهاش بود میبرد و میفروخت و از این راه پولی به دست میآورد.
بخوانیدداستان خنده دار: من پدرم هستم
تلفن رئیس مدرسه زنگ زد و رئیس گوشی را برداشت. صدایی از آنسوی سیم گفت: - الو ... با رئیس مدرسه کار داشتم.
بخوانیدداستان خنده دار: ناراحت نباش!
یک روز مردی به حمام خانهاش رفت تا بدنش را بشوید. ولی وقتی وارد حمام شد ناگهان متوجه شد که لولهی آب سوراخ شده و آب بهشدت از داخل آن به خارج میریزد.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: هری که زیادی کمک میکرد: به دیگران کمک کنیم + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 52#
هری کمک کردن به دیگران رو خیلی دوست داشت. برای همین مردم به اون میگفتن «هری خیرخواه». هری با قناری زردش تو یه خونه تو خیابون اصلی شهر (پلاکشون هم بذار فکر کنم) پلاک ده. بله، زندگی میکردن.
بخوانید