سالها پیش که هنوز تمام کانگوروها و خرسهای استرالیائی آدم بودند یک خرس کوچک استرالیائی و یک کانگورو چنان باهم دوست شده بودند که در یک شکارگاه باهم زندگی میکردند و باهم شکار میرفتند.
بخوانیدافسانه هایی از بومیان استرالیا: افسانه آفرینش خورشید
وقتی تخم شترمرغ در هوا میچرخید و بهطرف آسمان میرفت به تودهی هیزمی برخورد کرد که توسط یکی از ساکنان ابرها به نام «نودنوت» از جنگلهای آسمان جمعآوری شده بود.
بخوانیدافسانه هایی از بومیان استرالیا: افسانه کوتاهی بال شترمرغ
در زمانهای قدیم بال شترمرغها بهاندازهای دراز بود که با آن تا آسمان پرواز میکردند و بر فراز ابرها لانه میساختند. در یکی از روزها شترمرغی که از لابهلای ابرها به زمین مینگریست مشاهده کرد که در نیزار کنار تالابی لکلکهای زیادی جمع شدهاند
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: دشت تنها / مریم نشیبا
دشت بزرگ تنهای تنها کنار کوه نشسته بود. نه آهویی، نه سنجابی، نه درختی. فقط چند تا عقرب و مارمولک آنجا زندگی میکردن.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: وقت باریدن / مریم نشیبا
آسمان پر از ابر شده بود؛ ابرهای سیاه و پر سروصدا. یک تکه ابر بارانی هم کناری ایستاده بود؛ یک ابر بارانی کوچک. ابر بزرگ از راه رسید و گفت: آهای کوچولو برو کنار!
بخوانید