شکارچیها که مسلح به نیزههای بلند و تیز بودند، آرام نزدیک میشدند. مادهشیر داشت بچههایش را شیر میداد و در ضمن، مراتب کمترین صدا و کوچکترین حرکت در اطرافش بود.
بخوانیدقصه های داوینچی: درخت هلو | خودت را با دیگران مقایسه نکن!
درخت هلو که کنار درخت گردو بود با حسد بسیار به شاخههای پر از گردوی همسایهاش نگاهی کرد و با خود گفت: - چرا این درخت اینهمه میوه دارد و من به فراوانی او میوه ندارم؟
بخوانیدقصه های داوینچی: سهره | اگر خوبی بلد نیستی، دستکم بدی هم نکن
وقتی باز به لانهاش بازگشت، در کنار لانهاش به چند جوجه سِهره برخورد. سه چهارتا از جوجهها آنقدر کوچک بودند که هنوز پر درنیاورده بودند و میلرزیدند.
بخوانیدقصه های داوینچی: عنکبوتی در سوراخ کلید / عاقبت خیالبافی بی هدف
مرگ عنکبوتهای شهر هم مثل مردن عنکبوتهای صحرا است. حالا ببینیم چطوری: روزی، یکی از آنها که در خانهای زندگی میکرد، فکر جالبی به سرش زد.
بخوانیدقصه های داوینچی: روباه و زاغ / روباه حیلهگر همیشه حیلهگر است
روباه گرسنهای تمام جنگل را به دنبال شکار زیر پا گذاشته بود. از زیر درختی رد شد که از میان شاخههای آن صدای قارقار زاغها میآمد.
بخوانید