آخرین روزهای پاییز بود و هوا سرد و برفی. آقاموشه کیسهی گندمی به دوش گرفته بود و آن را به خانه می برد. او خوشحال بود که یک غذای حسابی برای زمستان گیر آورده...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: یک دوست خوب / ماجرای دوست تازه
یک شب توی آسمون ولوله به پا بود،همه ستاره ها می خواستند از اتفاقات زمین خبر دار بشوند، همین موقع یک ستاره کوچولو تصمیم گرفت که به زمین بره و خبرها رو برای بقیه ستاره ها بیاره و دوست تازه ای برای ستاره ها پبدا کنه.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: یک روز به یاد ماندنی / داستان عید قربان
یک روز مادر فریماه و علیرضا بچه ها رو برای عید دیدنی خونه مادر و پدربزرگ بردند. پدربزرگ و مادربزرگ گوسفد چاق و چله ایی برای قربانی کردن تهیه کرده بودند و بچه ها برای پخش گوشت نذری به اونها کمک کردند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: یک روز خوب / حال و هوای محرم
زهرا کوچولو توی ماه محرم با مادرش به مسجد به کودکی که تشنه اش شده بود و از مادرش آب می خواست، آب میده. زهرا دوباره با یک پارچ آب بین عزاداران توی مسجد می چرخه و به همه آب میده و خیلی خوشحال میشه که تونسته توی عزاداری ها کمک کنه.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: یک شب به یاد ماندنی / بچه ها نباید خجالتی باشند
توی یک شب قشنگ و پر ستاره، مهتاب خانوم صدای گریه آرمان کوچولو رو می شنوه که برای پیدا کردن دوست دچار مشکل شده و داره گریه می کنه.
بخوانید