قصه کودکانه پیش از خواب: دختر باهوش / همه جا زرنگ بازی درنیار

قصه های شب برای کودکان ایپابفا دختر باهوش

کشاورز فقیری بود که خودش زمین نداشت و برای مردم کار می‌کرد. این کشاورز از مال دنیا فقط یک دختر و یک خانه‌ی کوچک داشت. روزی دخترش به او گفت: «باید از حاکم خواهش کنیم که زمین کوچکی به ما بدهد.» وقتی‌که حاکم از فقر کشاورز باخبر شد، خارستان کوچکی را در اختیار او گذاشت تا روی آن کار کند.

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: پر کاه، زغال و لوبیا / رفقای ناجور

قصه های شب برای کودکان ایپابفا پر کاه، زغال و لوبیا

پیرزن فقیری در دهکده‌ای زندگی می‌کرد. یک روز مقداری لوبیا برداشت تا خوراک لوبیا بپزد. اجاق را روشن کرد و برای اینکه آتش گُر بگیرد و لوبیا زودتر بپزد، یک‌مشت کاه توی اجاق ریخت. آب جوش آمد و لوبیاها توی ظرف بالا و پایین پریدند.

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: خر آوازه‌ خوان / نیروی اتحاد و همدلی

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-خر-آوازه‌خوان

مردی الاغی داشت. الاغ سال‌های سال کار کرده و پیر شده بود و دیگر جان کار کردن نداشت. روزی صاحب الاغ تصمیم گرفت آن را از خانه بیرون کند، چون حیفش می‌آمد که به آن کاه و علف بدهد. الاغ فهمید که دیگر جای ماندن نیست و از خانه‌ی صاحبش بیرون رفت

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: گرگ شکم‌ گنده / عاقبت پرخوری و شکم پرستی

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-گرگ-شکم‌گنده

گرگی روباهی را به‌زور پیش خودش نگه داشته بود تا هر کاری که بخواهد برایش انجام بدهد. روباه که از گرگ می‌ترسید می‌خواست از دست او فرار کند، ولی نمی‌توانست. روزی، آن دو در جنگل قدم می‌زدند.

بخوانید