زنی بود که شوهرش مرده بود و دو دختر داشت. یکی از دخترها زرنگ و زیبا و دختر دیگر زشت و تنبل بود. دختر زشت، دختر واقعی بیوهزن بود و دختر زیبا، دختر شوهرش. برای همین بیوهزن او را دوست نداشت و مجبورش میکرد تا همهی کارهای سخت خانه را بهتنهایی انجام بدهد.
بخوانیدقصه کودکانه: سه ارثیه / پدری که راه ثروت را به فرزندانش آموخت
مردی سه پسر داشت. روزی سه پسرش را صدا کرد و به اولی یک خروس، به دومی یک داس و به سومی یک گربه داد. بعد به آنها گفت: «من دیگر پیر شدهام و مرگم نزدیک است. برای همین میخواهم آیندهی شما را تأمین کنم.
بخوانیدقصه کودکانه: گل میخک / پسری که آرزوهایش برآورده می شد
روزی، روزگاری حاکمی زندگی میکرد که فرزند نداشت. زن او هرروز به باغ میرفت و به درگاه خدا التماس میکرد که فرزندی به او بدهد. عاقبت فرشتهای از آسمان آمد و به او گفت: «خوشحال باش که بهزودی خداوند پسری به تو میبخشد که هر آرزویی بکند، آرزویش برآورده میشود.»
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: مهمان پرستو / داستان شتر مهربان
پرستو منتظر مهمان بود و برای پذیرایی کردن از او همهجا را آبوجارو میکرد. حیوانهای جنگل که فهمیدند پرستو منتظر مهمان است برای کمک کردن به او رفتند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: مشکل درخت کاج / پاییز فصل رنگارنگ
درختان جنگل هرسال در فصل پاییز لباسهای خود را تغییر میدادند، بهجز درخت کاج که همیشه لباس سبز داشت. اما درخت کاج دوست داشت که در فصل پاییز برگهایش زرد و نارنجی باشد.
بخوانید