قصه های قشنگ فارسی: آرزوهای یک چوپان / چوپان خیالباف

قشنگترین-قصه-های-فارسی-برای-کودکان-آرزوهای-یک-چوپان

صدسال پیش در دهکده‌ای چوپان فقیری زندگی می‌کرد. او از گوسفندان مردم نگهداری می‌نمود و در ازای این کار روزی یک پیاله روغن مزد می‌گرفت. او مقداری از روغن را مصرف می‌کرد و بقیه را توی یک کوزه‌ی سفالی می‌ریخت و کوزه را از سقف کلبه‌اش می‌آویخت.

بخوانید

قصه های قشنگ فارسی: فرشته و دزد / گوسفندی که سگ شد

قشنگترین-قصه-های-فارسی-برای-کودکان-فرشته-ودزد

قصه نویسان نوشته‌اند که: پیرمرد فقیری در کلبه‌ای کوچک زندگی می‌کرد. تمام دارائی و ثروت پیرمرد فقط یک گوسفند بود. او با شیر گوسفند تغذیه می‌نمود و با پشم آن لباس برای خود درست می‌کرد و به‌این‌ترتیب روزگار خود را می‌گذرانید.

بخوانید

این روزها وبلاگ باارازش تر از همیشه است!

یادداشت-مدیر-سایت-وبلاگ-مدیر-سایت

این روزها وبلاگ باارزش‌تر از همیشه است!   سلام دوستان عزیز امیدوارم این بیماری ناخوش آیند «آنفولانزا» -که این روزها مرا گیج و منگ کرده- هرگز به سراغتان نیاید. دوست داشتم چند کلمه‌ای درباره‌ی حال و روز کاربران فضای مجازی بنویسم. توی یک سایت خبری بودم و خبری در مورد …

بخوانید

قصه های جنگ نرم: پلیس مهربان محله‌ی ما / پلیس، ضامن امنیت و آرامش

قصه های جنگ نرم: پلیس مهربان محله‌ی ما / پلیس، ضامن امنیت و آرامش 1

سلام بچه‌ها! من هُدی هستم و توی یکی از محله‌های شهر شما زندگی می‌کنم. محله‌ی ما جای خیلی امن و آرامی است. برای همین، بچه‌ها همیشه در کوچه بازی می‌کنند و پدرها ماشین‌هایشان را در کوچه پارک می‌کنند. حتی وقتی همسایه‌ها به سفر می‌روند و هیچ‌کس خانه‌شان نیست، همیشه خیالشان راحت است

بخوانید