پریسا و مریم و نرگس، سه تا دوست بودن. سه تا دوست خوب و صمیمی که کلاس اول و دوم را باهم گذرونده بودن. ولی خب، این میان پریسا نسبت به مریم و نرگس یککم زبر و زرنگتر و درسخون تر بود
بخوانیدحکایات گلستان: مؤذن زشت آواز / اذان گو باید خوش صدا باشد
آوردهاند که در زمان قدیم مؤذن زشت آوازی بود که علاقهی فراوانی به اذان گفتن داشت. هرروز به مسجد میرفت و با صدای زشت و گوشخراشش اذان میگفت.
بخوانیدحکایات گلستان: عاقبت گرگ زاده / ذات خراب، اصلاح پذیر نیست
آوردهاند که در زمان قدیم طایفهای از دزدان و راهزنان در کوهستان در غاری زندگی میکردند. این راهزنان روزها راه را بر کاروانها میبستند و کاروانیان را غارت میکردند
بخوانیدحکایات گلستان: ملکزادهی کوتاهقد / بزرگی به عقل است نه به قد و قامت
آوردهاند که در زمان قدیم ملکی بود که چهار پسر داشت و یک دختر. یکی از پسرانش کوتاهقد بود و لاغر و زشتروی. برادرانش اما هر سه خوبروی بودند و دلاور و بلندبالا، پدر همواره به آن سه پسر روی خوش نشان میداد و به آنان میبالید
بخوانیدحکایات گلستان: اسیری که دشنام داد / دروغ مصلحت آمیز بهتر از راست فتنه انگیز است
آوردهاند که در زمان قدیم پادشاهی دو وزیر داشت. یکی مهربان و پاکدل، دیگری بدزبان و حسود و بدکردار. وزیر حسود و بدزبان چشم دیدن وزیر مهربان و پاکدل را نداشت و هرروز که میگذشت نهال کینهاش را بیشازپیش در دلش میکاشت.
بخوانید