قصه کودکانه: چرا هواپیما را به دست من نداد! / بچه باید باادب باشه!

قصه کودکانه: چرا هواپیما را به دست من نداد! / بچه باید باادب باشه! 1

عمه‌ی «شیاوکا» با تخته و شیشه یک هواپیمای کوچک برای او ساخت. سپس با یک قلم‌مو روی هواپیما را رنگ زد و روی آن یک پرچم کشور چین که عبارت بود از پنج ستاره d کوچک کشید و آن را به «شیاوکا» هدیه کرد!

بخوانید

داستان کوتاه: داس / از مرگ گریزی نیست / نوشته: ری داگلاس بردبری

داستان کوتاه: داس / از مرگ گریزی نیست / نوشته: ری داگلاس بردبری 2

جاده که مانند سایر جاده‌های از وسط دره و بین زمین‌های سنگلاخ و لم‌یزرع، درختان بلوط و از نزدیک گندم‌زاری وحشی و تک افتاده می‌گذشت پس از عبور از کنار خانه‌ی سفید کوچکی که در میان گندمزار بود چنانکه گوئی ادامه‌اش بی‌فایده است ناگهان به پایان رسید.

بخوانید

داستان کوتاه: من و بابام / عشق کودک به مادر / نوشته: فرانک اوکانر

داستان کوتاه: من و بابام / عشق کودک به مادر / نوشته: فرانک اوکانر 3

پدرم در تمام اوقات جنگ تا رسیدن من به پنج‌سالگی در ارتش بود. البته مقصودم جنگ اول است. در این مدت او را زیاد نمی‌دیدم و از کمبود دیدارش هم ناراحت نبودم. گاه که از خواب بیدار می‌شدم در پرتو شمع، هیکل بزرگی را در لباس نظامی می‌دیدم که به‌رویم خم شده بود و مرا می‌نگریست.

بخوانید