قصه کودکانه: گنجشک کوچولو به خانه برگشت / به پرنده ها و جانداران کمک کنیم

قصه-کودکانه-چینی-گنجشک-کوچولو-به-خانه-برگشت

باران آهسته‌تر بارید. در حقیقت از شب گذشته یکریز باران باریده بود. کوچه و خیابان پر از آب شده بود. در حیاط مهدکودک نیز آب زیادی جمع شده بود. درست شده بود مثل یک نهر کوچک که از داخل حیاط بگذرد. بچه‌ها با خوشحالی بیرون آمدند و شروع به بازی کردند!

بخوانید

قصه کودکانه: درخت توت کهن‌سال و نوزاد کرم ابریشم / لذت فداکاری

قصه-کودکانه-چینی-درخت-توت-کهن‌سال-و-نوزاد-کرم-ابریشم

وقتی بهار زیبا فرارسید زمین نفسی دوباره کشید و همه لباس نو به تن کردند. درخت توت پیر نیز مشغول آرایش شاخ و برگ‌هایش شد و لباس سبزی به تن کرد. یک روز، گنجشک کوچکی پروازکنان آمد و روی یکی از شاخه‌های پر از برگ درخت توت نشست.

بخوانید

قصه کودکانه آموزنده: جنگ با شته‌های مزاحم / از درختان جنگل نگه داری کنیم

قصه کودکانه آموزنده: جنگ با شته‌های مزاحم / از درختان جنگل نگه داری کنیم 1

روزی آفتابی و زیبا بود. در جنگل فقط صدای پرندگانی که خیلی زود به نغمه‌سرایی مشغول بودند، به گوش می‌رسید. ناگهان درخت صنوبر کوچولویی فریاد زد: «آخ، چقدر درد دارم. چقدر بدنم می‌خارد!»

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: تیغ / تنبلی و بیکاری، انسان را ضعیف و بی‌مایه می کند

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-تیغ

روزگاری، تیغ قشنگی بود که در دکان کوچک یک سلمانی کار می‌کرد. یک روز که هیچ‌کس در دکان نبود، از غلافش در آمد و رفت زیر نور آفتاب نشست. وقتی دید که نور آفتاب چقدر تنش را درخشان کرده، از دیدن درخشندگی خودش مغرور شد.

بخوانید