حکایات گلستان: غلام دریا ندیده / قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید

حکایات گلستان: غلام دریا ندیده / قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید 1

آورده‌اند که در زمان قدیم، پادشاهی تصمیم گرفت به سرزمینی دیگر سفر کند. وسایل سفر را مهیا کرد و یکی از غلامانِ نزدیک خود را نیز با خود به همراه برد، آن‌ها به کشتی نشستند و سفر را آغاز کردند.

بخوانید

حکایات گلستان: لیلی و مجنون / چشم ها را باید شست

قصه-های-گلستان-سعدی-لیلی-و-مجنون

آورده‌اند که در زمان قدیم، یکی از حاکمان عرب، داستان عشق مجنون را شنید و به حیرت افتاد و انگشتِ تعجب به دندان گَزید. به او گفتند که مجنون از عشق لیلی به کوه و بیابان پناه برده و با گوزن‌ها و آهوها و پرنده‌ها و چرنده‌ها و خزنده‌ها زندگی می‌کند

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: فوتبالیست کوچولو + متن فارسی قصه / مسخره کردن دیگران کار خوبی نیست / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 59#

قصه-صوتی-خاله-مهناز-می‌خواهم-فوتبالیست-کوچولو-به-همراه-متن-قصه

یه ماری بود، بله، یک ماری بود به اسم «نیش‌ نیشک» که چهارتا دوست خیلی خوب و صمیمی داشت. اسم‌های دوست‌هاش رو براتون بگم: خرگوشک، سنجاب چه، بچه فیل و زرافه کوچولو.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: گردن‌دراز و شغل تازه‌اش + متن فارسی قصه / هر کسی را بهر کاری ساختند / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 58#

قصه-صوتی-مریم-نشیبا-گردن‌دراز-و-شغل-تازه‌اش-به-همراه-متن-قصه

توی یک جنگل بزرگ و سرسبز و قشنگ، یه زرافه خوش قد و بالا زندگی می‌کرد به اسم گردن‌دراز. بچه‌ها، گردن‌دراز هر وقت می‌خواست تو جنگل برای خودش راه بره و قدم بزنه، گردن بلندش لای شاخه‌های درخت گیر می‌کرد و براش دردسر به وجود می‌آورد

بخوانید