قرار بود پرندگان جنگل، در مسابقه بزرگی شرکت کنند. یک گنجشک کوچولو هم همراه مادرش برای شرکت در این مسابقه به طرف محل مخصوص مسابقه راه افتادند. وقتی به آنجا رسیدند چشمشان به عموها و دايیها و خاله و عمههای گنجشک کوچولو افتاد.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: از خواب بیدار شوید بهار آمده است
«بیدار شوید... دیگر خواب بس است... زود باشید وقت بیدار شدن است... دختر بهار همه جا سر میکشید و همه را بیدار میکرد. حیوانات کوچکی که داشتند بازی میکردند ترسیدند. اما دخترک بهار خندید
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: شیشه شیر مال کیست؟
«سانی» کوچولو که پنج ساله شده بود همراه پدر و مادرش در طبقهی سوم یک آپارتمان زندگی میکردند. آقای «پانلی» نیز امسال شصت و پنج ساله شده بود و او نیز در آپارتمان روبروی آپارتمان سانی کوچولو و خانوادهاش زندگی میکرد.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: شرکت در جشن
خرگوش سفید کوچولویی به نام «جیبی» قرار بود همراه مادرش در جشن بزرگی که در جنگل برپاشده بود شرکت کند. جیبی خیلی خوشحال بود و سر از پا نشناخته بالا و پائین میپرید.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: از کی باید تشکر کرد؟
زمین که تمام زمستان را در زیر دامنی از برف خوابیده بود، ناگهان از خواب بیدار شد. دامن سفید برفی را کناری زد. موهای سبز و زیبایش دوباره رشد کرده بودند به طرف غرب نگاهی انداخت و بعد به طرف شرق متوجه شد.
بخوانید