قصه کودکانه: چرا هواپیما را به دست من نداد! / بچه باید باادب باشه!

قصه کودکانه: چرا هواپیما را به دست من نداد! / بچه باید باادب باشه! 1

عمه‌ی «شیاوکا» با تخته و شیشه یک هواپیمای کوچک برای او ساخت. سپس با یک قلم‌مو روی هواپیما را رنگ زد و روی آن یک پرچم کشور چین که عبارت بود از پنج ستاره d کوچک کشید و آن را به «شیاوکا» هدیه کرد!

بخوانید

داستان کوتاه: داس / از مرگ گریزی نیست / نوشته: ری داگلاس بردبری

داستان کوتاه: داس / از مرگ گریزی نیست / نوشته: ری داگلاس بردبری 2

جاده که مانند سایر جاده‌های از وسط دره و بین زمین‌های سنگلاخ و لم‌یزرع، درختان بلوط و از نزدیک گندم‌زاری وحشی و تک افتاده می‌گذشت پس از عبور از کنار خانه‌ی سفید کوچکی که در میان گندمزار بود چنانکه گوئی ادامه‌اش بی‌فایده است ناگهان به پایان رسید.

بخوانید

داستان کوتاه: من و بابام / عشق کودک به مادر / نوشته: فرانک اوکانر

داستان کوتاه: من و بابام / عشق کودک به مادر / نوشته: فرانک اوکانر 3

پدرم در تمام اوقات جنگ تا رسیدن من به پنج‌سالگی در ارتش بود. البته مقصودم جنگ اول است. در این مدت او را زیاد نمی‌دیدم و از کمبود دیدارش هم ناراحت نبودم. گاه که از خواب بیدار می‌شدم در پرتو شمع، هیکل بزرگی را در لباس نظامی می‌دیدم که به‌رویم خم شده بود و مرا می‌نگریست.

بخوانید

داستان آموزنده: سه روز در غدیر / روزی که حضرت علی (ع) جانشین پیامبر (ص) شد

داستان آموزنده سه روز در غدیر خم

خدایا من چقدر امیرالمؤمنین علیه‌السلام را دوست دارم! غدیر را هم خیلی دوست دارم. برای همین در اذان «أَشْهَدُ اَنْ عَلِیاً وَلَی الله» می گویم. می‌خواهم غدیر را بیشتر بشناسم و آن را برای بچه‌های دیگر بگویم.

بخوانید