روزی روزگاری یک پادشاه و ملکه به افتخار تعمید یافتن فرزند تازه متولد خود، پرنسس رولاندور یک جشن باشکوه برگزار کردند. این ضیافت در تالار بزرگ قلعه برگزار شد و شامل یک جشن مفصل از غذاهای متنوع مانند سوپ، کیک بود.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: شاهزاده ماهی / برای وقت خواب کودکان
روزی روزگاری در یک سرزمین دور، پادشاه و ملکهای زندگی میکردند که تمام خوشی های دنیا را داشتند، بغیر از یکی. بله، خانوادهی سلطنتی بچه نداشتند و ملکه برای داشتن بچه، هر روز دعا میکرد.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: شلغم غول پیکر / برای وقت خواب کودکان
روزی روزگاری زن و شوهر پیری در کلبه ای به نام عمارت ارباب زندگی میکردند. همانطور که از اسمش معلومه، اون کلبه، خانهی آقای ارباب بود. آقای ارباب مرد سالخورده و بداخلاقی بود. می پرسید چرا بداخلاق بود؟
بخوانیدقصه آموزنده داوینچی: کلنگها / هنگام انتظار یا نگهبانی نباید بخوابی
کلنگها (درناها) یک پادشاه داشتند. پادشاه از سر اتفاق مهربان بود و پرندهها او را بسیار دوست میداشتند و به او وفادار بودند. همیشه وقتی سلطانی خوب و مهربان باشد، همه نگران زندگی و سلامتش هستند و به همین دلیل کلنگها هم نگران سلطانشان بودند
بخوانیدقصه آموزنده داوینچی: موش، راسو، گربه / هیچکس از سرنوشت خود خبر ندارد
آن روز صبح، موش نمیتوانست از سوراخش بیرون بیاید. چون راسو بالای در سوراخش نشسته بود و میخواست لانهی موش را خراب کند. موش این دشمن بزرگ را از سوراخی باریک تماشا میکرد،
بخوانید