خانهی «ویشِنگ» در کنار یک باغ بزرگ پرتقال قرار داشت. در کنار پنجرهی اتاقی که ویشنگ در آن زندگی میکرد، یک درخت بزرگ پرتقال، شاخههایش را تا توانسته بود بالا آورده بود و با وزش باد آنها را به پنجرهی اتاق میزد.
بخوانیدداستان کودکانه استخر کوچولو / قورباغه ای که حمام می رفت
هوا خیلی گرم شده بود. پرندههای آسمان نیز آواز نمیخواندند و آرام گرفته بودند. ماهیهای داخل آب هم جستوخیز نمیکردند و برای فرار از دست گرما به عمق آب رفته بودند.
بخوانیدداستان کودکانه پاهایی که دیگر درد نمیکنند / به بابا احترام بگذارید
جوجه مرغ و دوستش جوجه اردک تصمیم گرفتند به میان جنگل بروند و کمی با حیوانات جنگلی بازی کنند. از یک دشت سرسبز گذشتند تا به بوتههای جنگلی و گلهای وحشی رسیدند. یک پروانهی زیبا مشغول گشتوگذار در میان گلها بود و بالا و پائین میرفت
بخوانیدداستان آموزنده پشم گوسفند و شپش / کاچی بهتر از هیچی است
روزی، سگی روی پوست گوسفندی خوابیده بود. به نظر سگ، پشمِ نرم و فرفری گوسفند، جای بسیار گرم و راحتی میآمد. سگ شپش داشت و یکی از شپشها، با خلقوخویی که داشت به بوی چرب پشم حساس بود
بخوانیدداستان آموزنده پروانه و نور / استفاده نادرست از هرچیزی مضر است
پروانهای رنگارنگ و سرگردان، در تاریکی به اینطرف و آنطرف پرواز میکرد تا اینکه نوری از دور دید. فوراً بهطرف نور حرکت کرد و به دور شعلهی نور شروع به چرخیدن کرد. مجذوب درخشش زیبای نور شده بود و از اینکه در حال گردش به دور آن، ستایشگرش باشد، چندان خوشنود نبود.
بخوانید