قصه آموزنده: نوه و پدربزرگ / به افراد کهنسال احترام بگذاریم

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-نوه-و-پدربزرگ

پیرمردی بود که با پسر، عروس و نوه‌اش در خانه‌ای زندگی می‌کرد. چشم‌های پیرمرد ضعیف شده بود و خوب نمی‌دید. گوش‌هایش سنگین شده بود و خوب نمی‌شنید، زانوهایش هم موقع راه رفتن می‌لرزید. وقتی‌که سر میز غذا می‌نشست، از ضعف و پیری قاشق در دستش می‌لرزید و غذا روی میز می‌ریخت.

بخوانید

قصه آموزنده کودکانه: میگوی قوزکرده / کمرت را قوز نکن! صاف وایسا!

قصه-کودکانه-چینی-میگوی-قوزکرده

میگو در ابتدا شبیه ماهی بود. درست مثل ماهی دارای دُم و دو دست بود. او هم مثل ماهی در آب شنا می‌کرد و بالا و پائین می‌رفت و بدنش هم صاف و بلند مثل ماهی بود؛ اما میگو مدتی بود که عادت زشتی پیدا کرده و به‌محض روبرو شدن با خطر یا موقع خجالت کشیدن قوز می‌کرد

بخوانید

قصه آموزنده کودکانه: دم کوچولو / روی پای خودت وایسا، به دیگران نجشب

قصه-کودکانه-چینی-دم-کوچولو

«نن‌لی» پنج‌ساله شده بود؛ اما هنوز مثل بچه‌های خیلی کوچک، رفتار لوسی داشت. همیشه دوست داشت به مادر یا پدر یا مادربزرگش بچسبد و یک‌لحظه از آن‌ها جدا نشود. پدر و مادر نن‌لی در یک محل دور از خانه کار می‌کردند و او که پیش مادربزرگ بود از صبح تا شب به مادربزرگ بیچاره می‌چسبید.

بخوانید

قصه کودکانه: حلزون چرا با خانه‌اش حرکت می‌کند؟

قصه-کودکانه-چینی-حلزون-چرا-با-خانه‌اش-حرکت-می‌کند؟

قصه کودکانه پیش از خواب حلزون چرا با خانه‌اش حرکت می‌کند؟ در زمان‌های قدیم مردم عقیده داشتند که حلزون خیلی سریع حرکت می‌کند؛ اما الآن چی؟ الآن خیلی آرام حرکت می‌کند. مدت زیادی می‌گذرد تا از یک نقطه به یک نقطه دیگر برود. چرا؟ چرا حلزون هر جا می‌رود خانه‌اش …

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: شیاوخو و قناری کوچولو

قصه-کودکانه-چینی-شیاوخو-و-قناری-کوچولو

در شرق ایالت «سی‌چوان» یک کوه خیلی بزرگ و معروفی قرار دارد به نام «دباشان». در پای این کوه یک دهکده‌ی کوچک و زیبا قرار دارد به نام «بینگ‌شین». در میان بچه‌های خوب این دهکده، «شیاوخو» پسر مهربان و نیکوکاری بود که همه او را دوست می‌داشتند.

بخوانید