یکخانهی اربابی قدیمی بود با خندقی دورتادورش و یک پل متحرک. پل متحرک بیش از آنچه پایین باشد بالا بود، چون مَقدم هر میهمانی گرامی نبود. در قسمت بالای حصارها سوراخهایی بود برای تیراندازی...
بخوانیدTimeLine Layout
شهریور, ۱۴۰۱
-
۲۸ شهریور
قصه تصویری کودکانه: ماجراهای قطره کوچولو / زندگی در ژرفای اقیانوس
بیش از نیمی از سیارهی ما را آب فراگرفته. رودخانهها، اقیانوسها و جویبارها. قصهی ما هم درست از همینجا شروع میشه. در اعماق این اقیانوس یک قطره زندگی میکنه.
بخوانید -
۲۸ شهریور
قصه تصویری کودکانه: مادر واقعی کیه؟ / مهر مادری
این موضوع سالهای خیلی دوری در کشور هند اتفاق افتاد. یک مادر جوان به همراه پسر کوچولوش باید به روستای دوری میرفت. برای همین باید از جنگل زیبایی عبور میکرد. مادر از اینکه فرزندش به خاطر شنیدن صدای پرندهها هیجانزده بود خیلی خوشحال شده بود.
بخوانید -
۲۵ شهریور
شعر کودکانه صوتی: گلی بر شانهی احمد / مهربانی پیامبر با امام حسین علیه السلام
یه روز پیامبرِ عزیزِ اسلام وقتِ نماز و لحظهٔ عبادت به مسجد آمد و نمازِ خود را اِقامه کرد به عشق و با جماعت
بخوانید -
۲۳ شهریور
شعر کودکانه: شب یلدا / با صدای: علیرضا قاسمی
کنارِ خانواده ، شب نشینی ، شاد و خندون یه قوری چایِ دبش و پولکی ، قندِ تو قندون چقدر خوبه کنار هم بشینیم شاد و سرخوش
بخوانید -
۱۶ شهریور
قصه تصویری کودکانه: مرهم پری / پرستار مهربان
مارگا گودی پرستاری بود که از افراد مریض و نوزادان پرستاری میکرد. نیمههای یک شب از خواب بیدار شد و وقتی به طبقهی پایین رفت، مرد غریبهای را دید که ازش خواست تا به خانهاش بیاد؛ چون همسرش مریض بود و نمیتوانست از بچه مواظبت کند.
بخوانید -
۱۵ شهریور
قصه تصویری کودکانه: نقاش نابینا
روزی روزگاری در شهری کوچک یک زوج جوان به نامهای استنلی و مگان زندگی میکردند. استنلی نقاش بود و نقاشیهایش را توی بازار میفروخت؛ اما کارهای او فروش خوبی نداشت و برای همین، بهسختی پول درمیآورد.
بخوانید -
۱۲ شهریور
قصه تصویری کودکانه: نیکسی برکه آسیاب / داستان یک صدای ترسناک
روزی روزگاری در نزدیک یک دهکده برکهای بود که یک نیکسی (پری آب) در کنار آن زندگی میکرد. در آن دهکده مرد جوانی به نام آرتور به همراه همسرش آبیگیل زندگی میکرد. پری آب هر شب به خواب آرتور میرفت و با صدایی ترسناک از او میخواست که به سوی او برود
بخوانید -
۱۱ شهریور
قصه تصویری کودکانه: وایولت / مرهم عشق
روزی روزگاری توی یک سرزمین خیلی دور مردی با سه دخترش رُز (گل سرخ)، پینک (صورتی) و وایولت (بنفشه) زندگی میکرد. هر سهی آنها خیلی خوشگل بودند؛
بخوانید -
۵ شهریور
قصه کودکانه: ننه سرما / دختر مهربان در سرزمین خوشبختی
زنی بود که شوهرش مرده بود و دو دختر داشت. یکی از دخترها زرنگ و زیبا و دختر دیگر زشت و تنبل بود. دختر زشت، دختر واقعی بیوهزن بود و دختر زیبا، دختر شوهرش. برای همین بیوهزن او را دوست نداشت و مجبورش میکرد تا همهی کارهای سخت خانه را بهتنهایی انجام بدهد.
بخوانید