روزی روزگاری بزی با هفت بزغالهاش در جنگلی سرسبز زندگی میکرد. بز مجبور بود روزها برای خرید و تهیهی غذای بزغالههایش، از خانه بیرون برود.
بخوانیدTimeLine Layout
اسفند, ۱۴۰۱
-
۲۸ اسفند
قصه کودکانه شب: بهزودی بهار از راه میرسد
اگر فصل زمستان، ساکت و غمگین به نظر میرسد به خاطر این است که در زمستان گُل کمی وجود دارد. این گلها هستند که باعث زیبایی طبیعت میشوند. در زمستان خبری از گلهای مینا و نسترن نیست.
بخوانید -
۲۸ اسفند
قصه کودکانه شب: فقط یک لبخند کافی است / کمک به دیگران
پیرزن مهربان، آهستهآهسته قدم برمیداشت. درست مثل همهی پیرمردها و پیرزنهای نودساله در محلهای که پیرزن زندگی میکرد، همه به او مادربزرگ میگفتند. پیرزن همیشه لبخند میزد و به دیگران سیب میداد.
بخوانید -
۲۸ اسفند
قصه کودکانه شب: در زمستان مواظب پرندهها باشیم
وقتی زمستان از راه میرسد، زندگی برای پرندهها سخت میشود. چون بهسختی میتوانند برای خودشان غذا پیدا کنند و تازه آب هم یخ میبندد. تا حالا فکر کردهاید در زمستان چگونه میشود به پرندهها کمک کرد؟
بخوانید -
۲۷ اسفند
قصه صوتی کودکانه: قلب من برای تو و 4 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه قصهگو #57
فهرست قصه های این مجموعه: 1- قلب من برای تو 2- میهمان ناخوانده 3- رنگ رنگین کمان 4- هفت سین 5- یه جور دیگه
بخوانید -
۲۷ اسفند
ارزش داستان کودکان از نظر هوش مصنوعی ChatGPT
چندی پیش دریافتم که یک فناوری جدید در حوزه هوش مصنوعی (AI) با عنوان ChatGPT پا به عرصه گذاشته و استفاده از آن برای عموم مردم رایگان است.
بخوانید -
۲۶ اسفند
قصههای کودکانهی هانس کریستین اندرسن / بلبل، آدم زنجبیلی، کلاه | جلد 61 کتابهای طلائی
سالها پیش خاقانی بر سرزمین چین فرمانروایی میکرد که زیباترین کاخ دنیا را داشت. تمام کاخ این خاقان از چینی گرانبها ساخته شده بود و آنقدر ظریف و شکننده بود که همیشه یک نفر از آن پاسداری میکرد تا مبادا با کوچکترین بیاحتیاطی بشکند
بخوانید -
۲۶ اسفند
قصه صوتی کودکانه: جان مریم و 4 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه قصهگو #56
فهرست قصه های این مجموعه: 1- جان مریم 2- امیر کوچولو 3- برف نو 4- افسانه ای از افغانستان 5- بوی خوش زمستان، بوی گل یخ
بخوانید -
۲۶ اسفند
قصه کودکانه: هدیه / 30 شهریور روز تولد عروسکم
به چاقالو کوچولو قول داده بودم که برایش جشن تولد بگیرم. یک روز وقتیکه دایی جانم به خانه ما آمد از او پرسیدم: «دایی جان، چه روزی از سربازی برگشتید؟»
بخوانید -
۲۶ اسفند
قصه کودکانه: باغ سیب / عروسکم را در باغ جا گذاشتم
باغ عمویم، پُر از درختهای سیب بود. آن شب، بعد از خوردن شام، عمویم گفت: «فردا میخواهم سیبها را بچینم!» من پرسیدم: «عمو جان اجازه میدهید که من و دخترعمو هم بیاییم؟» عمویم گفت: «باشد! شما هم بیایید!»
بخوانید