در ایالت «سیچوان» در کنار کوه معروف «ذوشان» معبدی قرار داشت. در اطراف این کوه میمونهای زیادی زندگی میکردند. اما از انسانها نمیترسیدند و اغلب به نزدیکی معبد میآمدند و از راهبان معبد غذا میگرفتند و در واقع با آنها دوست شده بودند.
بخوانیدTimeLine Layout
اردیبهشت, ۱۴۰۲
-
۸ اردیبهشت
قصه کودکانه پیش از خواب: مرغ دریایی پرواز کن، پرواز کن
مرغ دریایی به قصد جمعآوری غذا برای فرزندش بهطرف آسمان به پرواز درآمد. مرغک دریایی کوچولوی او نیز توی لانه به تماشای مادرش نشست. مدتی گذشت تا اینکه بالاخره از دور بالهای سفید مادرش به چشم خورد و با خوشحالی شروع کرد به بالا و پائین پریدن.
بخوانید -
۸ اردیبهشت
قصه کودکانه پیش از خواب: خرسک و قطار / گردش به یادماندنی
خرس کوچولویی در یک جنگل زیبا زندگی میکرد، یک روز بازیکنان از جنگل بیرون آمد. ناگهان چشمش به یک قطار افتاد که روی ریلهای راهآهن در کنار کوه ایستاده بود.
بخوانید -
۶ اردیبهشت
قصه کودکانه پیش از خواب: طوطی کوچولو حالت خوبه؟
«سبزک» طوطی زیبایی بود که بالوپرهای زرد و سبزی داشت. منقار سرخش همراه با کاکل زیبای روی سرش و چشمان گرد و سیاهش جلوه و زیبایی خاصی به او میداد. تمام بچههای محله او را دوست داشتند و هرروز صبح پیش او میآمدند...
بخوانید -
۶ اردیبهشت
قصه کودکانه پیش از خواب: چطور جوجهها از تخمهایشان بیرون آمدند؟
پستچی محله یک نامه برای خانم مرغه آورده بود. خانم مرغه هم پس از باز کردن نامه اینطور خواند: «دوست عزیزم، خانم مرغه سلام! من ده تخم گذاشتهام، دلم میخواهد آنها تبدیل به ده جوجهي سالم بشوند. تو این کار را به خوبی میدانی لطفاً بیا و کمکم کن. متشکرم.»
بخوانید -
۶ اردیبهشت
قصه کودکانه پیش از خواب: تدبیر عاقلانه / روباه مکار
برف سفیدی سرتاسر کوهستان را پوشانده بود و هیچ موجود زندهای دیده نمیشد. اما، روباه مکاری که خیلی گرسنه بود در میان برف و یخ به دنبال غذا میگشت. روباه مکار میدانست که خانه مرد شکارچی در همان دوروبر است. حتماً او هم برای شکار از خانه بیرون رفته است.
بخوانید -
۶ اردیبهشت
قصه کودکانه پیش از خواب: لباس عروسک آهنی
عروسکی بود که جنسش از آهـن بـود. به همین دلیل عروسکهای دیگر او را «آهنی» مینامیدند. همه او را دوست میداشتند و البته او دوستان زیادی داشت که جنسشان از چیزهای دیگر بود.
بخوانید -
۵ اردیبهشت
قصه کودکانه پیش از خواب: تخم مرغی برای مادر
در خانهي «شیلی» کوچولو یک مرغ خیلی خیلی چاق زندگی میکرد. خانم مرغه هرروز صبح یک تخم خیلی خیلی بزرگ میگذاشت. مادر نیز بلافاصله آن را برای شیلی درست میکرد و به عنوان صبحانه به او میداد.
بخوانید -
۵ اردیبهشت
قصه کودکانه پیش از خواب: مدال های گنجشک کوچولو
قرار بود پرندگان جنگل، در مسابقه بزرگی شرکت کنند. یک گنجشک کوچولو هم همراه مادرش برای شرکت در این مسابقه به طرف محل مخصوص مسابقه راه افتادند. وقتی به آنجا رسیدند چشمشان به عموها و دايیها و خاله و عمههای گنجشک کوچولو افتاد.
بخوانید -
۵ اردیبهشت
قصه کودکانه پیش از خواب: از خواب بیدار شوید بهار آمده است
«بیدار شوید... دیگر خواب بس است... زود باشید وقت بیدار شدن است... دختر بهار همه جا سر میکشید و همه را بیدار میکرد. حیوانات کوچکی که داشتند بازی میکردند ترسیدند. اما دخترک بهار خندید
بخوانید