ایپاب‌فا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر
معلم دو مرد را نگاه می‌کرد که در سربالایی به سوی او پیش می‌آمدند. یکی سوار بر اسب و دیگری پیاده بود.
بخوانیدTimeLine Layout
اسفند, ۱۳۹۹
-
۱۰ اسفند
داستان کوتاه «دشمن‌ها» / آنتوان چخوف
نزدیکی‌های ساعت ده یک شب تاریک ماه سپتامبر، آندره‌ی، تنها پسر شش سالهٔ دکتر کریلف، پزشک دولتی، از بیماری دیفتری چشم از دنیا فروبست ...
بخوانید -
۱۰ اسفند
داستان کوتاه «سه معتکف» / لئو تولستوی
اسقفی از آرکانژل به صومعهٔ سولووتسک مسافرت می‌کرد. در این سفر عده‌ای زائر هم بودند که با همان کشتی به زیارت بقاع متبرکهٔ آنجا می‌رفتند. سفر دریایی آرامی بود.
بخوانید -
۱۰ اسفند
داستان کوتاه «پارکر اندرسن فیلسوف» / آمبروز بیرس
زندونی، اسمت چی‌یه؟» «چون فردا، موقع طلوع آفتاب، دیگه به دردم نمی‌خوره، آن‌قدرها ارزش پنهان کردن نداره، پارکر اندرسن» «درجه‌ت؟»....
بخوانید -
۱۰ اسفند
داستان کوتاه «شنل » / نیکلای گوگول
در یکی از ادارات دولتی… اما بهتر است نگوییم دقیقاً کدام یکی. چون هیچ‌کس به اندازهٔ کارمندان اداری، صاحب‌منصبان، افسران هنگ یا به‌طورکلی هر فرد اداری دیگر زودرنج و زودخشم نیست.
بخوانید -
۱۰ اسفند
داستان کوتاه «تپه‌هایی چون فیل‌های سفید» / ارنست همینگ‌وی
نه سایه‌ای بود و نه درختی؛ و ایستگاه، میان دو ردیف خط‌آهن، زیر آفتاب قرار داشت. در یک سوی ایستگاه سایه گرم ساختمان افتاده بود و از دَرِ بازِ نوشگاه پرده‌ای از مهره‌های خیزرانِ به نخ کشیده آویخته بود تا جلو ورود پشه‌ها را بگیرد.
بخوانید -
۱۰ اسفند
داستان کوتاه «زخم شمشیر» / خورخه لوئیس بورخس
جای زخمی ناسور چهره‌اش را خط انداخته بود. جای زخم به شکل هلالی، رنگ باخته و تقریباً کامل بود که شقیقه را از یک سو به گودی نشانده بود و گونه را از سویی دیگر. دانستن نام حقیقی‌اش بی‌اهمیت است.
بخوانید -
۱۰ اسفند
داستان کوتاه «انتخاب سوپی» / اُ. هنری
سوپی روی یک نیمکت در میدان مَدیسون نیویورک نشست و به آسمان نگاه کرد. یک برگ خشک روی بازویش افتاد. زمستان از راه می‌رسید و او می‌دانست که باید هرچه زودتر نقشه‌هایش را اجرا کند.
بخوانید -
۱۰ اسفند
داستان کوتاه «نقش روی دیوار» / ویرجینیا وولف
نخستین بار شاید در نیمه‌های ژانویهٔ سال جاری بود که تا سرم را بلند کردم چشمم به نقش روی دیوار افتاد. برای پیدا کردن تاریخ دقیق لازم است انسان به خاطر بیاورد چه دیده است.
بخوانید -
۱۰ اسفند
داستان کوتاه «زندگی پنهان والتر میتی» / جیمز تربر
«جا نمی‌زنیم!» صدای فرمانده مثل صدای شکستن یخ نازکی بود. اونیفورم رسمی‌اش تنش بود و کلاه سفید قیطان‌دوزی شده‌اش را یک‌وری تا روی یک چشم خاکستری بی‌حالش پایین کشیده بود.
بخوانید
