روزگاری، آسیابانی بود که روز به روز فقیر و فقیرتر میشد. سرانجام غیر از آسیاب و درختی در پشت آسیاب چیزی برایش باقی نماند.
بخوانیدTimeLine Layout
اسفند, ۱۳۹۹
-
۲۶ اسفند
افسانهی کفشدوزک و مگس / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، کفشدوزک و مگسی باهم زندگی میکردند. آنها نوشیدنیها و سرکههایشان را در پوست تخم مرغ نگه میداشتند.
بخوانید -
۲۶ اسفند
افسانهی موهای طلایی / قصهها و داستانهای برادران گریم
زن فقیری بود که از تولد پسر کوچکش بسیار خوشحال بود. پسرک خالی بر پیشانی داشت، برای همین پیش بینی میکردند که در چهارده سالگی با دختر پادشاه ازدواج کند.
بخوانید -
۲۶ اسفند
افسانهی استخوان آوازخوان / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، در سرزمینی یک گراز وحشی زندگی میکرد که مشکل بزرگی برای مردم آنجا به وجود آورده بود.
بخوانید -
۲۶ اسفند
افسانهی مطربهای محلی / قصهها و داستانهای برادران گریم
الاغی برای اربابش گونیهای پر و سنگین را به اسیاب میبرد. اما پس از سالها کار و زحمت حس کرد که دیگر قدرت کافی ندارد و نمیتواند کار کند.
بخوانید -
۲۶ اسفند
افسانهی کلاه قرمزی / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، دختر زیبای کوچکی بود که مورد توجه و محبت همه اطرافیان بود؛ حتی آنهایی که فقط یک بار او را دیده بودند.
بخوانید -
۲۶ اسفند
افسانهی هفت کلاغ / قصهها و داستانهای برادران گریم
مردی بود که هفت پسر داشت ولی دختری نداشت. او و همسرش از نداشتن دختر ناراحت بودند. سالها گذشت و سرانجام خداوند به آنها دختری داد
بخوانید -
۲۶ اسفند
افسانهی دختران زن بیوه/ قصهها و داستانهای برادران گریم
در نزدیکی یک روستا زنی با دو دخترش در یک کلبه زندگی میکرد، یکی از دخترها زیبا و پرکار و دیگری زشت و تنبل بود.
بخوانید -
۲۶ اسفند
قصه صوتی این صدای چیه؟ / با صدای مریم نشیبا
یک روز وقتی خاکستری تازه از خواب بیدار شد صدایی شنید. او می خواست بداند صدا از کجا می آید ...
بخوانید -
۲۵ اسفند
افسانهی موش، پرنده و سگ / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزگاری، یک موش کوچک، یک پرنده کوچک و یک سگ پاکوتاه باهم زندگی میکردند.
بخوانید