روزی روزگاری، ملکه ای بود که خداوند به او فرزندی نداده بود. او شب و روز به درگاه خداوند دعا میکرد و از خدا میخواست به او یک پسر یا یک دختر عطا کند.
بخوانیدTimeLine Layout
اسفند, ۱۳۹۹
-
۲۶ اسفند
افسانهی روباه و گربه / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی گربه ای در جنگل روباهی را دید. با خود فکر کرد: «او موجودی زرنگ، باهوش و دنیادیده است. بهتر است بروم و سر صحبت را با او باز کنم.»
بخوانید -
۲۶ اسفند
افسانهی گرگ مغرور / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روباهی برای گرگی از قدرت بیش از اندازه انسان سخن گفت و شرح داد که هیچ حیوانی حریف او نمیشود.
بخوانید -
۲۶ اسفند
افسانهی سه پسر خوشبخت / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پدری بود که سه فرزند داشت. روزی آنها را صدا زد، به اولی یک خروس، به دومی یک داس و به سومی یک گربه داد
بخوانید -
۲۶ اسفند
افسانهی فلوریندا و یورینگال / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، در وسط جنگلی انبوه و بزرگ قصری قدیمی قرار داشت که در آن پیرزنی جادوگر زندگی میکرد.
بخوانید -
۲۶ اسفند
افسانهی ماجرای عروس / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، شاهزاده ای بود که نامزدش را خیلی دوست داشت. یک روز آنها خوش و خرم کنار هم نشسته بودند که خبر آمد پدر شاهزاده سخت مریض شده
بخوانید -
۲۶ اسفند
افسانهی شاهزاده خانمی در لباس مبدل / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پادشاهی بود که همسری موطلایی داشت. همسر او در زیبایی نظیر نداشت.
بخوانید -
۲۶ اسفند
افسانهی ملکه زنبورها / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، پادشاهی بود که دو پسر داشت. پسرانش که از هوش و ذکاوت بی بهره نبودند، راهی سفری شدند.
بخوانید -
۲۶ اسفند
افسانهی دوقلوها / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، دو برادر بودند؛ یکی ثروتمند و دیگری تنگدست. برادر ثروتمند که زرگری میکرد، بدجنس و نابکار بود.
بخوانید -
۲۶ اسفند
افسانهی مرغ طلایی / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، پادشاهی بود که پشت قصرش باغ تفریحی زیبایی داشت. در آن باغ درختی بود که سیب طلایی به بار میآورد
بخوانید