میخواهم چیزی برایت تعریف کنم؛ من یک جفت مرغ بریان دیدم که بهسرعت پرواز میکردند،
بخوانیدTimeLine Layout
اسفند, ۱۳۹۹
-
۲۸ اسفند
افسانهی ماه / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران گذشته سرزمینی بود که شبهایش همیشه تاریک و ظلمانی بود، گویی آسمان پردهای سیاه بر آن افکنده باشد.
بخوانید -
۲۸ اسفند
افسانهی خرده نان روی میز / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی مردی روستایی به توله سگهای کوچک گفت: - بیایید توی اتاق پذیرایی و هرچه دلتان میخواهد از خرده نانهای روی میز بخورید
بخوانید -
۲۸ اسفند
افسانهی یک روستایی در بهشت / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، یک روستایی پرهیزکار به رحمت ایزدی پیوست. او راهی بهشت شد و به پشت در آن رسید.
بخوانید -
۲۸ اسفند
افسانهی حیوانات خدا و حیوانات شیطان / قصهها و داستانهای برادران گریم
پسازاینکه خداوند همه حیوانات را آفرید، گرگ را بهعنوان سگ نگهبان برگزید
بخوانید -
۲۸ اسفند
افسانهی پیرمردی که دوباره جوان شد / قصهها و داستانهای برادران گریم
حضرت مسیح، در آن زمانی که هنوز زنده بود، شبی با پترس مقدس به خانه یک آهنگر رفت.
بخوانید -
۲۸ اسفند
قصهی بچه لجباز / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، دخترکی لجباز بود که هرگز حرف مادرش را گوش نمیکرد و به همین دلیل خدا از او راضی نبود.
بخوانید -
۲۸ اسفند
قصهی برادر سیاهسوختهی شیطان / قصهها و داستانهای برادران گریم
سربازی اخراجی که چیزی برای خوردن نداشت، نمیدانست چگونه گذران کند. او بهطرف جنگل رفت و کمی که در آن پیش رفت، شیطان را در هیبت مردی کوتوله دید.
بخوانید -
۲۸ اسفند
قصهی کلید طلایی / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی از روزهای یک زمستان سخت که برفی سنگین روی زمین نشسته بود، پسرکی بیچاره مجبور بود با سورتمه به جنگل برود و هیزم بیاورد.
بخوانید -
۲۸ اسفند
قصهی چکمههایی از پوست گاومیش / قصهها و داستانهای برادران گریم
یک سرباز نترس و بیباک به هیچچیز اهمیت نمیدهد. روزی چنین سربازی از کارش برکنار شد. او که کار دیگری بلد نبود، نمیتوانست پولی دربیاورد، برای همین سرگردان شده بود
بخوانید