روزی به خدمت ابوجعفر محمّد بن عثمان، نائب دوم امام زمان علیه السلام رفتم. دیدم لوحی را در مقابل خود نهاده و در آن نقاشی میکند
بخوانیدTimeLine Layout
فروردین, ۱۴۰۰
-
۳ فروردین
داستانهای امام زمان (عج): سرمه متبرّک!
در مسجد زبیده شهر سامرا با جوانی ملاقات کردم، او میگفت: من از فرزندان موسی بن عیسی [عباسی هستم،
بخوانید -
۳ فروردین
داستانهای امام زمان (عج): کیسهای که در دجله انداختند!
سالی که ده قطعه شمش نزد حسین بن روح برده بودم گروهی از اهالی قم مرا به زنی که به دنبال وکیل حضرت علیه السلام میگشت، معرفی نمودند.
بخوانید -
۳ فروردین
داستانهای امام زمان (عج): طلایی که گمشده بود؛ به ما رسید!
شخصی به نام «جاوشیر» ده شمش طلا در شهر بخارا به من تحویل داده و گفت: آنها را به بغداد ببر و به حسین بن روح تحویل بده.
بخوانید -
۳ فروردین
داستانهای امام زمان (عج): طلای مفقود!
من اهل بلخ هستم، وُجوهی را به عنوان سهم امام علیه السلام جمعآوری نمودم که نیمی از آنها طلا و نیمی دیگر نقره بود.
بخوانید -
۳ فروردین
داستانهای امام زمان (عج): نیازی به مال او ندارم!
بزّازی در قم زندگی میکرد، او مرد مؤمنی بود ولی شریکی داشت که مرجئی مذهب بود
بخوانید -
۳ فروردین
داستانهای امام زمان (عج): میخواهی هدایت شوی!
مردی مبلغی را برای تحویل به ناحیه مقدّسه بُرد، او بدین وسیله میخواست علامت و معجزهای که نشانگر امامت حضرت علیه السلام است مشاهده کند.
بخوانید -
۳ فروردین
داستانهای امام زمان (عج): سلام و عنایت مولا!
در مصر ملکی داشتم میخواستم اسناد قانونیاش را تهیه و تنظیم نمایم
بخوانید -
۳ فروردین
داستانهای امام زمان (عج): چرا من؟
روزی محمّد بن عثمان، دوّمین نائب امام علیه السلام مرا به نزد خود فرا خواند، وی چند تکه پارچهای که نوشته شده بوده ...
بخوانید -
۳ فروردین
داستانهای امام زمان (عج): آشنا به زبان!
زینب، همسر محمّد بن عبدیل آبی - که اهل آبه بود - سیصد دینار سهم امام علیه السلام داشت.
بخوانید