اگر یک دانهی برف زبان باز میکرد، چه داستانی را تعریف میکرد؟
بخوانیدTimeLine Layout
فروردین, ۱۴۰۰
-
۷ فروردین
داستان پسرک لبوفروش / نوشته صمد بهرنگی
چند سال پیش در دهی معلم بودم. مدرسهی ما فقط یک اتاق بود که یک پنجره و یک در به بیرون داشت. فاصلهاش با دِه صد متر بیشتر نبود
بخوانید -
۷ فروردین
داستان کچل کفترباز / قصههای صمد بهرنگی
در زمانهای قدیم کچلی با ننهی پیرش زندگی میکرد. خانهشان حیاط کوچکی داشت با یک درخت توت که بز سیاه کچل پـای آن میخورد
بخوانید -
۷ فروردین
داستان اولدوز و عروسک سخنگو / قصههای صمد بهرنگی
بچهها، سلام! من عروسک سخنگوی اولدوز خانم هستم. بچههایی که کتاب «اولدوز و کلاغها» را خواندهاند مـن و اولـدوز را خوب میشناسند.
بخوانید -
۷ فروردین
داستان اولدوز و کلاغها / قصههای صمد بهرنگی
بچهها، سلام! اسم من «اولدوز» است. فارسیاش میشود: «ستاره». امسال ده سالم را تمام کردم. قصهای که میخوانید قسـمتی از سرگذشت من است.
بخوانید -
۶ فروردین
قصه ماهی سیاه کوچولو / نوشته صمد بهرنگی # شهامت_تغییر
شب چله بود. ته دریا ماهی پیر دوازده هزارتا از بچهها و نوههایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه میگفت
بخوانید -
۵ فروردین
مترو حیوان نجیبی است / سه انشای طنز درباره مترو
تصور کنید پنجاه سال پیش، از کودکان دبستانی در یک دهکده دور در ایران خواستهاند که درباره مترو انشا بنویسند.
بخوانید -
۵ فروردین
راز یا توصیههایی برای قورت دادن قورباغهها / جملات طنز
مختان را خانهتکانی کنید. مواظب باشید زیاد تکان تکانش ندهید.
بخوانید -
۵ فروردین
داستان طنز / زنان خروسی، مردان زیرزمینی
از صبح به چیدن کتابها در قفسه مشغول هستیم. اوستایمان میگوید: آن کتابهای نانوآبدار را جلوی چشم بچین
بخوانید