به مادر گفتم آخر این خدا کیست که هم در خانه ما هست و هم نیست
بخوانیدTimeLine Layout
فروردین, ۱۴۰۰
-
۲۳ فروردین
داستان کوتاه: زندانی باغان / نوشته: هوشنگ گلشیری
سلام، ناصر جان! نامهات رسید. خوشحالمان کرد. ممنون که یاد ما کردی. ما هم خوبیم، هستیم، اینجاییم. یکجایی است شبیه ماسوله، یا همان باغان خود من؛
بخوانید -
۲۳ فروردین
داستان کوتاه: آتش زردشت / نوشته: هوشنگ گلشیری
هفت نفر بودیم و در اتاق پذیرایی مجموعه خانههای بنیاد نشسته بودیم دور میزی گرد با دو فلاسک چای و پنج شش لیوان و یک ظرف قند و یک زیرسیگاری.
بخوانید -
۲۳ فروردین
داستان کوتاه: بانویی و آنه و من / نوشته: هوشنگ گلشیری
هوا که تاریک شد، برگشتم. وقتی در را باز کردم، دیدم زنی روبرویش نشسته است. هِلویی گفتم و سری تکان دادم.
بخوانید -
۲۳ فروردین
داستان کوتاه: زیر درخت لیل / نوشته: هوشنگ گلشیری
درخت عجیبی است لیل. ساقههاش همه به شکل ریشه، رشتهرشته، در خاک فرو رفتهاند و گاهی هم چند ریشه گرهخورده مثل کندهای یا تختهسنگی از تنه آن آویختهاند.
بخوانید -
۲۳ فروردین
داستان کوتاه: گنجنامه / نوشته: هوشنگ گلشیری
این خبر آخر مثل عکسی است که از آلبومی درش آورده باشم: نشسته، تکیه داده به دیوار، با کتی که روی دستش انداخته بود.
بخوانید -
۲۳ فروردین
داستان کوتاه: حریف شبهای تار / نوشته: هوشنگ گلشیری
شب پنجم بود که باز توی خواب شنیدم کسی حرفی زد. وقتی بلند شدم، دیدم باز اختر یادش رفته چراغخواب را روشن کند.
بخوانید -
۲۳ فروردین
داستان کوتاه: انفجار بزرگ / نوشته: هوشنگ گلشیری
میگویم، چرا یکی زنگ نمیزند بگوید: «فضلالله خان، اولین دندان پسرم، کیومرث، همین امروز صبح نیش زد»؟
بخوانید -
۲۳ فروردین
داستان کوتاه: نقاش باغانی / نوشته: هوشنگ گلشیری
شش نفر بودیم: من و زنم و دو بچه و دایی بچهها و زنش، مهری، که هفتماهه آبستن بود. میرفتیم طرفهای اَلَموت.
بخوانید -
۲۲ فروردین
داستان کوتاه: دست تاریک، دست روشن / نوشته: هوشنگ گلشیری
گفتند: دو بار است آقایی تلفن میکند، اسمش را هم نمیگوید. گفتم: اگر باز تلفن کرد، اسمش را بپرسید. خاور، دختر بزرگم، گفت: من که رویم نمیشود.
بخوانید