در شهر کوچکی، پسری به نام «کای» و دختر کوچولویی به نام «گیلدا» همسایه بودند. آنها مثل خواهر و برادری مهربان باهم بازی میکردند. هر دو باهم باغچهای درست کرده بودند که در آن گل رز میکاشتند.
بخوانیدTimeLine Layout
اردیبهشت, ۱۴۰۰
-
۱۸ اردیبهشت
داستان مصور کودکانه: آلیس در سرزمین عجایب
روز قشنگی بود. آفتاب میدرخشید و آسمان آبی، مثل آینه، صاف و براق بود. آلیس و خواهرش، زیر درختی نشسته بودند. خواهرش قصه میخواند و او با دقت گوش میداد.
بخوانید -
۱۸ اردیبهشت
داستان مصور کودکانه: شاهزاده اوزما از شهر اُز || دوروتی و بیلینا
دوروتی و عمو هنری سوار کشتی شدند تا به کشور استرالیا سفر کنند. سفر طولانی آنها ادامه داشت تا اینکه یک روز ناگهان هوا طوفانی شد. موجهای دریا تکانهای شدیدی به کشتی وارد کردند.
بخوانید -
۱۸ اردیبهشت
داستان مصور کودکانه: بابا لنگدراز || ماجراهای جودی ابوت
من، جودی ابوت، یکی از بچههای پرورشگاه «گولیا جون» هستم؛ یعنی در آنجا بزرگ شدهام و حالا دبیرستان میروم و در ضمن، مربی بچههای کوچکتر از خودم هم هستم.
بخوانید -
۱۸ اردیبهشت
داستان مصور کودکانه: شنگولومنگول || بزبزقندی و هفتتا برهاش
یکی بود، یکی نبود. دشت سرسبزی بود. در گوشه این دشت بزرگ، بزبزقندی با هفت بزغالهاش بهخوبی و خوشی زندگی میکرد. اسم یکی از بزغالهها شنگول، دیگری منگول و سومی حبه انگور بود.
بخوانید -
۱۸ اردیبهشت
داستان مصور کودکان: شاهزاده خانمی از ماه
روزی و روزگاری در گوشهای از این دنیای بزرگ، پیرمرد و پیرزنی در دهکدهای قشنگ زندگی میکردند. پیرمرد، «خِیزَران شکن» بود. او هرروز به نیزار بزرگی میرفت.
بخوانید -
۱۸ اردیبهشت
داستان مصور کودکانه: جادوگر شهر اُز || دوروتی در شهر زمرد
روزی و روزگاری، دختر یتیمی به اسم «دوروتی» با عمو و زنعمویش زندگی میکرد. کلیه آنها در میان یک چمنزار بزرگ و قشنگ بود. دوروتی هرروز، از صبح تا شب با سگ کوچولویش، توتو، بازی میکرد.
بخوانید -
۱۸ اردیبهشت
داستان مصور کودکانه: لباس جدید پادشاه || پاداش راستگویی و تذکر
در زمانهای خیلیخیلی دور، پادشاهی بود که دلش میخواست همیشه لباسهای خوب بپوشد. خیاطهای مخصوص شاه، هرروز یک لباس تازه برای او میدوختند. روزی رسید که خیاطهای او دیگر نتوانستند لباسی با شکل تازه برایش بدوزند.
بخوانید -
۱۸ اردیبهشت
داستان مصور کودکانه: شنل قرمزی || عاقبت گرگ بدجنس
روزی و روزگاری در یک دهکده کوچک، دختر کوچولویی بود که همه دوستش دانستند. او در قلب مردم جا داشت. مادربزرگ دخترک که به بچهها خیلی علاقه داشت، در روز تولد او، شنل زیبایی به او هدیه کرد؛ یک شنل قرمز پررنگ با کلاهی قشنگ.
بخوانید -
۱۷ اردیبهشت
داستان زیبا و آموزنده: زمین، سیارهی خوبیها
در روزی زیبا و رؤیایی، یک موجود فضایی تصمیم گرفت با سفینهی خود برای آشنایی با انسانها و بقیه موجودات زنده به زمین سفر کند. وقتی پس از طی سفری طولانی به زمین رسید
بخوانید