یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. سالها پیش در یک روستا یک خاله مهربان بود که یک خروس داشت. خروس، خاله مهربان را خیلی دوست میداشت. خاله مهربان هم خروس را خیلی دوست میداشت.
بخوانیدTimeLine Layout
اردیبهشت, ۱۴۰۰
-
۲۶ اردیبهشت
قصه کودکانهی: سلامِ بزغاله || به بزرگترها سلام کنید!
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. روزی و روزگاری، خانم بزیای میخواست آش بپزد و همسایههایش را به مهمانی دعوت کند.
بخوانید -
۲۵ اردیبهشت
داستان کودکانه: جزیره گنج | جیم هاوکینز در جستجوی گنج دزدان دریایی
یکی بود، یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. «جیم هاوکینز» نوجوانی بود که با پدر و مادرش در مسافرخانة خودشان که در کنار دریا قرار داشت زندگی میکرد. ملوانهای زیادی به مسافرخانه میآمدند. یکی از این ملوانها اسمش «بیلی جونز» بود
بخوانید -
۲۵ اردیبهشت
داستان کودکانه: الاغ آوازخوان || نتیجهی اتحاد و همکاری
روزی روزگاری در دهکدهای کوچک آسیابانی بود که الاغی داشت. سالها الاغ برای آسیابان کار کرده بود و بارهای سنگین را ازاینجا به آنجا برده بود. ولی حالا دیگر پیر شده بود و نمیتوانسته بار بکشد.
بخوانید -
۲۵ اردیبهشت
داستان کودکانه: سارا کورو، شاهزادهی کوچولو
سارا هفتساله بود. پدرش او را از هندوستان به لندن آورده بود تا درس بخواند. پدر، ساختمان بزرگی را نشان داد و گفت: «این هم مدرسه تو!»
بخوانید -
۲۵ اردیبهشت
داستان کودکانه: سیندرلا، دختر یتیم || دختر زیرشیروانی
در زمانهای قدیم، دختر زیبایی بود که با پدر و مادرش زندگی میکرد. آنها دخترشان را خیلی دوست داشتند، اما یک روز، مادرِ دخترک بیمار شد و از دنیا رفت.
بخوانید -
۲۵ اردیبهشت
داستان کودکانه: آنی دخترک یتیم || آنی شرلی با موهای قرمز
سالها پیش، دهکدة کوچکی بود به نام «آونلی». در این دهکده برادر و خواهری زندگی میکردند. برادر، ماتیو و خواهرش، ماریلا نام داشت. آنها بااینکه پیر شده بودند، فرزندی نداشتند.
بخوانید -
۲۵ اردیبهشت
داستان مصور کودکانه: نهنگ کوچولو || فایدهی بزرگ بودن
در اعماق اقیانوس آبی، نهنگ کوچکی با مادرش زندگی میکرد. بااینکه اسمش کوچک بود، جثه بسیار بزرگی نسبت به همه دوستانش داشت.
بخوانید -
۲۴ اردیبهشت
داستان مصور کودکانه: سوئیمی، ماهی سیاهه || شگفتیهای دریا
در گوشهای از دریا، گروهی از ماهیان، خوشحال و بانشاط زندگی میکردند بهجز یکی که مانند زغال سیاه بود، باقیِ ماهیها، قرمز بودند.
بخوانید -
۲۴ اردیبهشت
داستان مصور کودکانه: سندباد و موش پیر || کمک به حیوانات
همینطور که سندباد مشغول گردش بود چشمش به یک کلبهی نیمه خرابه میافتد. به نظر میرسید، مدت زیادی است که هیچکس در این کلبه زندگی نکرده است. سندباد که بدون توجه از جلوی آن میگذشت با شنیدن صدایی از حرکت ایستاد.
بخوانید