قصه کودکانه: باب بستۀ عایق را داخل بیل ماک گذاشت. بعد رو به ماک و بقیه ماشینها گفت: «خب بچهها! عجله کنید! باید به خانه خانم پوتس برویم!» ماک پرسید: «برای چه؟» وِندی گفت: «برای اینکه اتاق زیرشیروانی او را عایق کنیم...
بخوانیدTimeLine Layout
تیر, ۱۴۰۰
-
۱۱ تیر
قصه شب کودک: نینی و دفتر نقاشی || جای نقاشی توی دفتر نقاشیه
قصه شب: روزی از روزها پسر کوچولویی از دیدن مداد رنگیهایش خیلی خوشحال شد. آن را مادرش برای او خریده بود. پسر کوچولو مداد رنگیها را گرفت و آنها را نگاه کرد. دوست داشت با آنها چند جور نقاشی بکشد.
بخوانید -
۱۱ تیر
قصه شب کودک: ساعتِ توی آینه || آینه، چیز را دو تا نشان میدهد
قصه شب: روزی از روزها خانم یک خانه یک شانه خرید و آن را روبه روی آینه روی طاقچه گذاشت. طاقچه کجاست؟ طاقچه جایی است که قدیمها روی دیوار اتاقها درست میکردند...
بخوانید -
۱۱ تیر
قصه شب کودک: بازی سیب و گلابی || انواع سیب ها
قصه شب: روزی از روزها خانم خانه چند جور میوه برای بچههایش خرید و آنها را توی آشپزخانه گذاشت. وقتیکه او از آشپزخانه بیرون رفت دو تا سیب و یک گلابی توی آشپزخانه راه افتادند و برای خودشان اینور و آنور رفتند.
بخوانید -
۱۱ تیر
قصه شب کودک: شیر و خرگوش و گرگ || جای خطرناک نروید
قصه شب: روزی روزگاری خرگوشی از لانهاش بیرون رفت. برای چی؟ برای اینکه غذایی پیدا کند و برای بچههایش ببرد. غذای خرگوش چییه؟ هویج و کلم و کاهو و از اینجور چیزها...
بخوانید -
۱۱ تیر
قصه شب کودک: مگسها و مربای هویج || مگس، آلوده است
قصه شب: روزی از روزها خانم خانه برای پسر کوچولویش مربا خرید. چه مربایی؟ مربای خوشمزهی هویج. بله... بعد توی آشپزخانه درِ ظرفِ مربا را باز کرد و از آن یککم توی کاسهی آقا کوچولو ریخت و رفت.
بخوانید -
۱۱ تیر
قصه شب کودک: بازی قاشق و چنگال
قصه شب: روزی از روزها توی یک اتاق قشنگ و کوچولو، مادری مهربان یک سفرهی قشنگ و کوچولو پهن کرد. بعد به پسر کوچولویش گفت: «بیا بنشین کنار سفره. از امروز دیگر باید با قاشق و چنگال خودت غذا بخوری.
بخوانید -
۱۱ تیر
قصه شب کودک: جوجه کلاغ و جوجه گنجشک || آرزوی خوب داشته باشیم
قصه شب: روزی روزگاری جوجه کلاغی و جوجه گنجشکی همسایه بودند. آشیانهی کلاغها روی درخت کاج بود و آشیانهی گنجشکها هم روی درخت چنار. این دو تا درخت هم کنار هم بودند. پس کلاغها و گنجشکها هم اینطوری همسایه بودند.
بخوانید -
۱۱ تیر
قصه شب کودک: مگسها و شیرینی || مگس، آلوده است
قصه شب: روزی از روزها دو تا مگس اینور و آنور پر میزدند و به هر جا سر میزدند تا چیزی برای خوردن پیدا کنند. اسم یکی «وِزی» بود و اسم آنیکی هم «ویزی» بود. وزی و ویزی همینطور که میرفتند به پنجرهی باز یک اتاق رسیدند.
بخوانید -
۱۱ تیر
قصه شب کودک: کدوحلوایی و کلاغ || به همدیگر کمک کنیم
قصه شب: روزی روزگاری کدو کوچولویی در یک جالیز بود. این کدو کوچولو همیشه اینور و آنور میرفت و با اینوآن میگفت و میخندید. همهی میوههای جالیزی هم مثل خیار و گوجه و بادمجان و هندوانه و خربزه، کدو کوچولو را میشناختند.
بخوانید