در روزگاران خیلی قدیم روباهی بود که تصمیم گرفت دور دنیا را بگردد. روباه رفت و رفت تا به یک باغ رسید؛ باغ پر از درختهای انگور بود.
بخوانیدTimeLine Layout
تیر, ۱۴۰۰
-
۲۵ تیر
داستان آموزنده: روباه مکار و کلاغ بیفکر || زاغ و پنیر
سالها پیش در جنگلی که درختهای سبز و بسیار بلندی داشت کلاغ سیاهی زندگی میکرد. یک روز کلاغ سیاه تکه پنیر بزرگی پیدا کرد و آن را به منقار گرفت و روی شاخه درختی نشست
بخوانید -
۲۵ تیر
داستان کودکانه و آموزنده: خورشید و باد || افسانههای ازوپ
روزی از روزها خورشید و باد دربارۀ اینکه قدرت کدامیک از آنها بیشتر است باهم حرف میزدند. در همین موقع مردی از جادهای عبور میکرد. خورشید و باد تصمیم گرفتند که هرکدام قدرت خود را آزمایش کنند.
بخوانید -
۲۵ تیر
داستان آموزنده: چه کسی زنگوله را به گردن گربه میبندد؟
در خانهای قدیمی که دیوارهایش نمناک بود، عنکبوتها با خیال راحت تار تنیده بودند و زندگی میکردند. در این خانۀ قدیمی، گردوغبار همهجا را پوشانیده بود و هیچ نشانهای از دوستی و محبت و صفا و یکرنگی نبود.
بخوانید -
۲۴ تیر
داستان علمی تخیلی کودکان: مورچه هنرپیشه || سفر به لانه مورچهها
فکرش را هم نمیتوانید بکنید که چه کسی قرار است به کلاس درس خانم فریزل بیاید. دیروز صبح وقتی کیشا وارد کلاس شد، با خودش میهمان کوچولویی آورده بود. کیشا گفت: «بچهها بیایید دوست من مورچه را ببینید و خوشامد بگویید.»
بخوانید -
۲۳ تیر
داستان کودکانه: سفیدبرفی و رز قرمز || شاهزادۀ پوست خرسی
داستان کودکانه: روزی روزگاری، بیوهی فقیری بود که دو دختر دوستداشتنی داشت. همگی آنها در کلبهای کوچک که دو درختچهی رُز در دو طرف آن بود، زندگی میکردند.
بخوانید -
۲۳ تیر
داستان کودکانه: پینوکیو، عروسک چوبی
داستان کودکانه: در دهکدهای کوچک در ایتالیا پیرمردی نجار به نام پدر ژِپتو زندگی میکرد. یک روز او عروسک پسربچهای را از چوب ساخت. ازآنجاییکه پدر ژپتو هیچ خانوادهای نداشت، با خود گفت: «ایکاش، این عروسک یک پسر واقعی بود.»
بخوانید -
۲۳ تیر
داستان کودکانه: پری دریایی || دنبال رؤیاهای خوب باش!
داستان کودک: روزی روزگاری، پری دریایی کوچکی شاهزادهای را که در حال غرق شدن بود، نجات داد. کشتی شاهزاده غرق شده بود. پری دریایی او را به ساحل آورد و چند ماهیگیر او را به قصر بردند.
بخوانید -
۲۳ تیر
داستان آموزنده: مادربزرگ و گربهها || قصه عامیانهای از فلسطین
داستان نوجوان: روزگاری نهچندان دور، در زادگاه من، در روستایی از روستاهای شمال فلسطین، پیرزنی کوچک اندام زندگی میکرد که همه او را مادربزرگ مینامیدند. شوهر و فرزندان پیرزن مرده بودند و او در این دنیای بزرگ، تنهای تنها بود.
بخوانید -
۲۳ تیر
داستان آموزنده کودک: کرهاسب و رودخانه || ارزش مشورت و فکر کردن
داستان آموزنده: دردهی که میان کوهها و تپههاست، اسبهای زیادی زندگی میکنند. مردم ده، از این اسبها برای شخم زدن زمین و کشیدن گاریهایشان استفاده میکنند.
بخوانید