خری پوست شیری را پوشید و برای ترساندن جانوران وحشی راه افتاد. وقتی خر به روباهی رسید، سعی کرد او را هم مثل جانوران دیگر بترساند؛
بخوانیدTimeLine Layout
تیر, ۱۴۰۰
-
۳۱ تیر
قصههای ازوپ: هوش سرشار || بار کج همیشه به مقصد نمیرسد!
الاغی با بار نمک از رودخانهای میگذشت که ناگهان تعادل خود را از دست داد، به داخل آب سرنگون و بار نمکش در آب حل شد.
بخوانید -
۳۱ تیر
قصههای ازوپ: کُنَد همجنس باهم جنس پرواز || هر آدمی را از رفیقش بشناس
مردی که قصد خرید الاغ داشت، الاغی را به شرط امتحان خرید و حیوان را جلو آخور و میان الاغهای دیگر خود، رها کرد.
بخوانید -
۳۱ تیر
قصههای ازوپ: سگ در آخور || نه خود خورد، نه کس دهد
سگی که در آخور رفته بود، نه خودش میتوانست علوفه بخورد و نه به اسبی که آنجا بود، اجازۀ نزدیک شدن به آخور را میداد.
بخوانید -
۳۱ تیر
قصههای ازوپ: کارگر ناشی || تکلیف خودت و کارت را روشن کنید!
کارگری ناشی همچنان که پشم گوسفندی را میچید، پوست و گوشت او را هم میبرید.
بخوانید -
۳۱ تیر
قصههای ازوپ: خشم و غوغا، کاری از پیش نمیبرد || لاف زدن ممنوع!
شیری با الاغی شریک شدند و به شکار رفتند. وقتی به غاری رسیدند که تعدادی بز وحشی در آن بودند
بخوانید -
۳۱ تیر
قصههای ازوپ: هر کار بهوقت خویش نیکوست || به وقت کار، فقط کار!
بز جوانی که لنگلنگان در عقب گله حرکت میکرد، گرگی را در تعقیب خود دید. بز بهسوی گرگ برگشت و به او گفت: «خوب میدانم که مرا خواهی خورد؛
بخوانید -
۳۱ تیر
قصههای ازوپ: دوستان کهنه، دوستان نو || همه را به یک چشم ببین!
روزی چوپانی گلۀ خود را در چراگاهی میچراند که متوجه شد گروهی از بزهای وحشی به گلۀ او پیوستهاند و با بزهای او مشغول چرا هستند. چوپان، به هنگام غروب، بزهای وحشی را همراه گلۀ خود به غاری برد
بخوانید -
۳۱ تیر
قصههای ازوپ: چاهکن همیشه ته چاه است || راه بد به کسی نشان نده!
بزی و خری در مزرعهای روزگار میگذراندند. بز به خر -که همیشه غذای کافی در اختیار داشت- حسودیش شد و یک روز به او گفت: «زندگی تو مثل عذابی است که پایانی در آن به چشم نمیخورد.
بخوانید -
۳۱ تیر
قصههای ازوپ: دور از خطر || بزرگی و ثروت هم دردسر دارد!
دو قاطر با بارهایی سنگین همسفر بودند. یکی از آن دو، صندوقهایی پر از پول به دوش میکشید و دیگری کیسههایی پر از جو.
بخوانید