شبانی به هنگام چرای گوسفندان خود در ساحل دریا چشمش به آبهای آرام آن افتاد و تصمیم گرفت با سفری دریایی دست به تجارت بزند.
بخوانیدTimeLine Layout
مرداد, ۱۴۰۰
-
۱ مرداد
قصههای ازوپ: چوپان دروغگو || شایعه، پس از مدتی تکراری میشود
شبانی، شیفتۀ سربهسر دیگران گذاشتن بود. او گوسفندانش را به کمی دورتر از روستا میبرد و بعد فریاد میکشید که گرگها به گلهاش حمله کردهاند و از روستاییان کمک میخواست.
بخوانید -
۱ مرداد
قصههای ازوپ: دوستان واقعی || یافتن دوست واقعی کار آسانی نیست!
کلمۀ دوستی اغلب از لبان آدمیان شنیده میشود؛ اما دوستان وفادار بسیار نادرند. سقراط، مردی که اگر در شهرتش شریک بودم، با جانودل در سرنوشتش نیز سهیم میشدم؛
بخوانید -
۱ مرداد
قصههای ازوپ: عادت || انسان، به سختیهای زندگی هم عادت می کند!
مردی ثروتمند به همسایگی مردی دَبّاغ نقلمکان کرد. مرد ثروتمند که تاب تحمل بوی ناخوشایند پوستهای دباغی را نداشت، مرتب از دباغ میخواست به جای دیگری برود؛
بخوانید -
۱ مرداد
قصههای ازوپ: نکوهش بیجا || نصیحت و اندرز هم وقتی دارد!
پسرکی برای شستشوی خود به رودخانه رفته بود که ناگهان احساس کرد با غرق شدن فاصلهای ندارد.
بخوانید -
۱ مرداد
قصههای ازوپ: قدرت سرنوشت || دنیا همیشه به میل ما نمیچرخد.
پیرمردی ترسو، تنها یک پسر داشت. پسر، بسیار شجاع و نترس و شیفتۀ شکار بود. شبی پدر خواب دید که شیری پسرش را کشته است.
بخوانید -
۱ مرداد
قصههای ازوپ: نشانههای امیدوارکننده || هر خبر خوبی شادیبخش نیست
پزشکی به هنگام دیدار یکی از بیمارانش حال او را پرسید. بیمار پاسخ داد که بهشدت عرق میکند. پزشک گفت: «نشانۀ خوبی است.»
بخوانید -
۱ مرداد
قصههای ازوپ: پزشک قلابی || ادعا، جای مهارت را نمیگیرد
پزشکی قلابی به دیدار بیماری رفت. تمام پزشکان شهر به مرد گفته بودند که گرچه درمان بیماری وی طولانی خواهد بود، اما خطری جانش را تهدید نمیکند.
بخوانید -
۱ مرداد
قصههای ازوپ: ثروت نامشروع || ثروت برای رفاه است، نه فساد!
هنگامیکه هرکول به طبقۀ خدایان ارتقاء یافت و به سفرۀ زئوس دعوت شد، با تمام خدایان با حرمت و ادب رفتار کرد؛ اما همینکه آخرین نفر یعنی پلوتوس وارد شد
بخوانید -
۱ مرداد
قصههای ازوپ: تنفر تا حد مرگ || نفرت، تو را از خودت غافل میکند!
دو مرد که از هم بیزار بودند سوار یک کشتی شدند. یکی از آن دو در دماغه و دیگری در پاشنۀ کشتی نشست. ناگهان توفانی سخت درگرفت
بخوانید