TimeLine Layout

مهر, ۱۴۰۰

  • ۱۷ مهر

    قصه ارمنی هنر برتر از گوهر || پول به جای خود، هنر هم به جای خو

    قصه-عامیانه-ارمنی-هنر-برتر-از-گوهر

    حکمران بسیار ثروتمندی به سر می‌برد که هر چند گاه یک‌بار جامه فقرا و دراویش بر تن کرده و در شهر به گردش می‌پرداخت تا از زندگی و گفتار و عقاید ملت خود آگاه شود.

    بخوانید
  • ۱۷ مهر

    قصه عامیانه ارمنی ماهی سخنگو || پاداش کار نیک

    قصه-عامیانه-ارمنی-ماهی-سخنگو

    قصه عامیانه ارمنی ماهی سخنگو به نام خدا مردی فقیر در دهی دوردست به سر می‌برد که کارش حمل ماهی‌های یک ماهیگیر بود و در عوض این شاگردی، روزی چند عدد ماهی دریافت کرده و به خانه می‌برد و همسرش آن‌ها را کباب می‌کرد و می‌خوردند. روزی مرد ماهیگیر ماهی …

    بخوانید
  • ۱۷ مهر

    قصه عامیانه ارمنی توله خرس || افسانه خرس طلسم شده

    قصه-عامیانه-ارمنی-توله-خرس

    می‌گویند کاهنی به سر می‌برد که قدرت و نیروی شگرفی داشت. به‌طوری‌که هرروزه بنای معبد ده را بر پشت خود نهاده و به جنگل می‌برد و در آنجا عبادت می‌کرد. آنگاه معبد را به ده برمی‌گرداند.

    بخوانید
  • ۱۷ مهر

    قصه عامیانه ارمنی مالک و کارگر || چاه مکن بهر کسی

    قصه-عامیانه-ارمنی-مالک-و-کارگر

    در روزگاران گذشته دو برادر به سر می‌بردند که بیش‌ازحد فقیر بودند. روزی برادر بزرگ‌تر مصمم شد که کاری به‌عنوان پیشخدمت پیدا کند تا بتواند روزی خود را بگذراند. به همین جهت نزد مرد ثروتمندی رفت و گفت که قصد دارد پیشخدمت بشود.

    بخوانید
  • ۱۷ مهر

    قصه عامیانه ارمنی: یک قطره عسل || ریشه جنگ‌های بی‌حاصل

    قصه-عامیانه-ارمنی-یک-قطره-عسل

    روزی مردی دهاتی به ده مجاور رفت. چوب‌دستی خود را بر دوش نهاده و سگ پاسبان کوچکش هم به دنبالش درحرکت بود. آن مرد وارد دکان ده همسایه شده و به دکان‌دار گفت: روزبه‌خیر همسایه، من قدری عسل می‌خواهم و آیا شما عسل خوب دارید یا خیر؟

    بخوانید
  • ۱۶ مهر

    قصه کودکانه پیتر پان در سرزمین افسانه‌ای

    قصه کودکانه پیتر پان پیتر پن (13)

    در دوردست‌ها، منطقه‌ای به نام «سرزمین افسانه‌ای» وجود دارد که خورشید همیشه در آنجا می‌درخشد و آسمانش همواره آبی است. در این سرزمین هیچ‌کس پیر نمی‌شود و قهرمان داستان ما «پیتر پان» به همراه پری بال‌دار کوچکش «تینکِربِل» در آنجا زندگی می‌کند.

    بخوانید
  • ۱۶ مهر

    قصه کودکانه پری دریایی و وال کوچولو || نهنگ کوچولو گم شده

    قصه کودکانه پری دریایی و وال کوچولو (13)

    یک روز آریل و فلاندر در زیر دریا دنبال اشیاء قدیمی می‌گشتند. ناگهان فلاندر ایستاد و گفت: «آریل تو صدایی نشنیدی؟» آریل پرسید: «چه صدایی؟» فلاندر به یک موجود خیلی بزرگ که در حال گریه کردن بود اشاره کرد و گفت: «مثل این!»

    بخوانید
  • ۱۶ مهر

    قصه کودکانه پری جنگل || ماجرای دختری در جنگل

    قصه کودکانه پری جنگل || ماجرای دختری در جنگل 1

    در روزگاران قدیم و در سرزمینی دور، مرد ثروتمندی به نام «اردشیر خان» با داشتن سه فرزند دختر، در حسرت پسری می‌سوخت. فرزند چهارم او که به دنیا آمد، بازهم دختر بود. اردشیر خان چنان خشمگین و عصبانی گشت که قسم خورد تا هنگامی‌که نفس می‌کشد، روی دخترش را نبیند.

    بخوانید
  • ۱۶ مهر

    قصه کودکانه ننه سرما و شهر خواب‌زده || چشم انتظار بهار

    قصه کودکانه ننه سرما و شهر خواب‌زده (13)

    زمین، سرد و یخ‌زده بود. هنوز یک گل بنفشه هم روی آن دیده نمی‌شد. ننه سرما کوله بارش را زمین گذاشت و به دوردست‌ها نگاه کرد. می‌خواست برود؛ اما خبری از بهار نبود. با پنجۀ پا آرام به زمین ضربه زد و گفت: «بیدار شو، من باید بروم.»

    بخوانید
  • ۱۶ مهر

    قصه کودکانه ملکه مارها || در آرزوی خوشبختی

    کتاب قصه کودکانه ملکه مارها (13)

    سال‌ها پیش خانواده‌ای روستایی بر روی تپه‌ای که اطرافش را باغ چای احاطه کرده بود، خانه‌ای ساخته بودند و به‌خوبی و خوشی با یکدیگر زندگی می‌کردند. این خانواده‌ی سه‌نفری دارای پسر خردسالی بودند که «هومان» نام داشت. چون در همسایگی آن‌ها کسی زندگی نمی‌کرد، این پسر با حیوانات دوست شده بود و با آن‌ها بازی می‌کرد.

    بخوانید