TimeLine Layout

مهر, ۱۴۰۰

  • ۲۶ مهر

    قصه تصویری کودکانه: ماده دیو مهربان

    قصه-تصویری-کودکانه-ماده-دیو-مهربان-

    روز روزگاری در دهکده ای یک اسباب بازی ساز به نام هَندرز با همسر و پسرش زندگی می‌کرد. اون صبح زود از خواب بلند می شد، مقداری خاک رس جمع می کرد و صبح رو به طراحی و ساخت انواع و اقسام اسباب بازی ها می‌پرداخت: شیر، اسب، ارابه، شاه، فرشته ها و پرنسس.

    بخوانید
  • ۲۶ مهر

    قصه تصویری کودکانه: لباس عروس زیر دریا

    قصه-تصویری-کودکانه-لباس-عروس-زیر-دریا

    روز روزگاری در سرزمین یروبان، شوالیه ای به اسم مونه زندگی می کرد. اون بسیار جوان و شجاع و جذاب بود. ولی پادشاه طماع و بدجنس، کلود هرگز ازش قدردانی نمی کرد.مونه اسبی به اسم گودو داشت. گودو یه اسب معمولی نبود. اون از نعمت عقل برخرودار بود...

    بخوانید
  • ۲۶ مهر

    قصه تصویری کودکانه: گورکن طلایی

    قصه-تصویری-کودکانه-گورکن-طلایی

    روزی روزگاری وقتی دنیا هنوز جَووُن بود، آدمها غذاشونو با شکار، ماهیگیری و چیدن میوه و تمشک از درخت و بوته ها فراهم می کردند. زمین به قدری سفت بود که نمی شد شخم زد و هیچکس محصولی پرورش نمی داد....

    بخوانید
  • ۲۵ مهر

    قصه کودکانه: کلاه هفت‌رنگ

    قصه-کودکانه-کلاه-هفت‌رنگ

    یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، غیر از خدای خوب و مهربان هیچ‌کس نبود. در دهی سرسبز و باصفا پسر کوچکی زندگی می‌کرد به اسم علی. علی آن‌قدر بچۀ خوبی بود که همۀ مردم ده دوستش داشتند

    بخوانید
  • ۲۵ مهر

    قصه کودکانه: کرم شب‌تاب مهربان

    قصه-کودکانه-کرم-شب‌تاب-مهربان

    در جنگلی باصفا و سرسبز، کرم شب‌تاب کوچولویی کنار درخت بلندی زندگی می‌کرد. کرم شب‌تاب خیلی مهربان بود و دلش می‌خواست با تمام حیوانات جنگل دوست شود.

    بخوانید
  • ۲۵ مهر

    قصه کودکانه: مهربان‌ترین شیر دنیا

    قصه-کودکانه-مهربان‌ترین-شیر-دنیا

    یکی بود، یکی نبود، زیر آسمان آبی و قشنگ، در یک جنگل سرسبز و زیبا، آقا شیری زندگی می‌کرد. آن روز، آقا شیرِ قصۀ ما از خواب که بیدار شد، خمیازه‌ای کشید که مثل همیشه پرسروصدا و ترسناک بود.

    بخوانید
  • ۲۵ مهر

    قصه کودکانه: باغی که بهار به آن نرسیده بود

    قصه-کودکانه-باغی-که-بهار-به-آن-نرسیده-بود

    روزی روزگاری، باغی بود. باغی با درخت‌های زیبا و بلند و بوته‌های کوتاه و قشنگ. باغی که در میان آن جویباری می‌گذشت و در مسیرش، به تمام گیاهان آب می‌رساند. زمستان که تمام شد، همه درخت‌های باغ از خواب بیدار شدند

    بخوانید
  • ۲۵ مهر

    قصه کودکانه: عید شادی

    قصه-کودکانه-عید-شادی

    هفته اول عید بود و مهمانان زیادی هرروز به خانه شادی کوچولو و پدر و مادرش می‌آمدند. مهمانان همه خوشحال بودند و باهم حرف می‌زدند و می‌خندیدند. اما شادی کوچولو، غمگین و بداخلاق، گوشه‌ای می‌نشست و با هیچ‌کس حرف نمی‌زد.

    بخوانید
  • ۲۵ مهر

    قصه کودکانه: بهترین هدیه دنیا

    قصه-کودکانه-بهترین-هدیة-دنیا

    یکی بود یکی نبود، دنیای زیبای ما لباس سفید برف را از تنش بیرون آورده بود و پیراهن رنگ‌به‌رنگ به تن کرده بود. بهار از راه رسیده بود و با بهار، عید هم آمده بود. آن روز «غزل» صبح خیلی زود از خواب بیدار شد.

    بخوانید
  • ۲۴ مهر

    قصه کودکانه: پری گل‌ها ، یک داستان جنایی || هانس کریستین اندرسن

    قصه-های-هانس-کریستین-اندرسن-پری-گل‌های

    در باغچه‌ای بوتۀ گل سرخ کوچکی بود که روی یکی از زیباترین گل‌های آن، پری گل‌ها خانه داشت. پری گل‌ها آن‌قدر کوچک بود که آدم‌ها نمی‌توانستند او را ببینند. پری، خیلی کوچک، اما بسیار زیبا بود. یک جفت بال هم داشت که از شانه تا نوک انگشتان پایش می‌رسید.

    بخوانید