TimeLine Layout

آبان, ۱۴۰۰

  • ۱۰ آبان

    قصه تصویری کودکانه: مردی که در نهایت ترسُ پیدا کرد

    قصه-تصویری-کودکانه-مردی-که-در-نهایت-ترس-رو-پیدا-کرد

    روزی روزگاری پسر شجاع و بی‌باکی به اسم «ترایتون» زندگی می‌کرد. در سرزمین «استروگارت» مردم با شجاعت ناآشنا نبودند؛ اما ترس به هیچ عنوان در فهرست کلمات ترایتون وجود نداشت. بعضی‌ها می گفتند که اصلاً عاقلانه نیست و بعضی‌ها می‌گفتند بی احتیاطیه...

    بخوانید
  • ۱۰ آبان

    قصه صوتی کودکانه: دُم گربه

    قصه-صوتی-دم-گربه-بیژن-مفید-کاور-

    یکی بود و یکی نبود. یه جایی تو دنیای ما، زیر همین طاق کبود، یه باغ و یه مزرعه بود. نزدیک اون مزرعه هم خونه و زودخونه ای بود. حیوونای فراوونی تو مزرعه می چریدن، که گرچه دوست هم بودن، گاهی به هم می پریدن...

    بخوانید
  • ۱۰ آبان

    قصه صوتی کودکانه: خانم گل و گل آقا

    قصه-صوتی-خانم-گل-و-گل-آقا-کاور

    یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، توی این دنیایی که هست هزار بود و نبود، رودی بود، درختی بود، گل‌های رنگارنگی بود، باغ خوب و قشنگی بود. توی اون باغ قشنگ، از چهار فصل خدا، بود بهارک بچه ها.

    بخوانید
  • ۱۰ آبان

    قصه صوتی کودکانه: قورباغه مرداب سبز

    قورباغه-مرداب-سبز-قصه-صوتی

    یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، توی این دنیایی که هست هزار بود و نبود، یه جایی اون دوردورا، توی صحرای کبود، بود یه مرداب بزرگ، با آبی سبز و کثیف. توی اون مرداب سبز، یه دونه هم ماهی نبود. اما بچه های خوب، می دونید اون تو چی بود؟

    بخوانید
  • ۱۰ آبان

    قصه صوتی کودکانه: کرم شب‌تاب کوچولو

    قصه صوتی کودکانه: کرم شب‌تاب کوچولو 1

    روزی بود و روزگاری بود. چمنزار سبزی بود. چمنزاری پر از پرنده‌های سپید، پر از گل های سرخ؛ و پر از پروانه هایی که بالهاشون به قشنگی این چمنزار بود. توی این چمنزار، روی علف های سبز، زیر یک قارچ سپید، کرم شب‌تاب کوچولویی زندگی می کرد...

    بخوانید
  • ۱۰ آبان

    قصه کودکانه: زیبای خفته || نبرد با پری شرور

    کتاب قصه کودکانه زیبای خفته و پری شرور ملفیسنت (8)

    توی شهر قصه‌ها کسی غصه نداشت جز پادشاه و ملکه. چون سال‌به‌سال پیرتر می‌شدند؛ اما هنوز فرزندی نداشتند. کارشان شده بود، غصه خوردن. تا اینکه خدای مهربان دختری به آن‌ها داد که اسمش را گذاشتند «پرنسس ورونا».

    بخوانید
  • ۱۰ آبان

    قصه کودکانه: تارزان و مسابقه موز چینی

    کتاب قصه کودکانه تارزان و مسابقه موز چینی (13)

    کالا گفت: «تارزان! بیایید خودمان را سرگرم کنیم تا از کسالت بیرون بیاییم.» تانتور، مثل همیشه نگران شد و گفت: «همه‌چیز برای ما خسته‌کننده است.»

    بخوانید
  • ۷ آبان

    قصه کودکانه تارزان در قبیله گوریل‌ها

    قصه کودکانه تارزان در قبیله گوریل‌ها 2

    یک روز، در یک جنگل سبز و پردرخت، گوریلی به اسم کالا مشغول راه رفتن بود که ناگهان صدای گریۀ پسربچه‌ای از داخل یک کلبه توجه او را به خود جلب کرد. در همان موقع، سروکلۀ پلنگ درنده‌ای، در آن نزدیکی پیدا شد.

    بخوانید
  • ۶ آبان

    قصه کودکانه میکی موس: شاگرد جادوگر

    کتاب قصه کودکانه شاگرد جادوگر (13)

    در زمان‌های قدیم، جادوگری زندگی می‌کرد که همه‌چیز را دربارۀ جادو می‌دانست. جادوگر کلاه مخصوص و بسیار بلندی داشت. او هر وقت که کلاه را بر سرش می‌گذاشت، می‌توانست فکرهای جادویی کند و آن‌ها را به حقیقت درآورد.

    بخوانید
  • ۶ آبان

    قصه کودکانه: ماجراهای آقای پستچی || پستچی عکاس می‌شه

    قصه کودکانه ماجراهای آقای پستچی پستچی عکاس می‌شه (14)

    یک آگهی بزرگ روی دیوار اداره پست دهکده بود که خبر از مسابقۀ بزرگ عکاسی دهکده و جایزه‌های بزرگ می‌داد. شرکت در این مسابقه برای همه آزاد بود. خانم گالنیز به پستچی گفت: «تو چرا در این مسابقه شرکت نمی‌کنی؟»

    بخوانید