در روزگار قدیم زنی زندگی میکرد که هیچ فرزندی نداشت و تنها آرزویش این بود که دختری داشته باشد. روزها میگذشت و او روزبهروز بیشتر به دختر کوچولوی خود فکر میکرد. تا اینکه یک روز تصمیم گرفت به نزد فالگیری برود. او فکر کرد که فالگیر میتواند به او کمک کند.
بخوانیدTimeLine Layout
آذر, ۱۴۰۰
-
۵ آذر
قصه کودکانه پهلوان پنبه و ماه پری || خاصیت قلب پاک
یکی بود یکی نبود. در شهری دور، پسری پنبهای با ننه پنبهاش زندگی میکرد که به او پهلوانپنبه میگفتند. پهلوانپنبه خوب و مهربان بود و دلش میخواست به همه کمک کند.
بخوانید -
۵ آذر
قصه کودکانه مذهبی: عُزیر پیامبر و الاغ او || انسان با مرگ از بین نمیرود.
حُضرت عُزیر که از پیامبران الهی بود، برای انجام مسافرتی الاغی خرید و برای دیدن برادرش بهسوی شهر انطاکیه (شهری در نزدیکی دریای مدیترانه و در جنوب کشور ترکیه) حرکت کرد. روزها درحرکت بود و هرچه به خانهی برادرش نزدیکتر میشد، بیشتر احساس شادمانی و خوشحالی میکرد؛
بخوانید -
۴ آذر
مجموعه شعر کودکانه: مامان پری یه نینی آورد، میخوای ببینی؟
مامان پری نینی ش رو امروز آورد به دنیا یه دختر کوچولو شکل مامان و بابا همه میگن که چشمهاش شبیه خاله جونه خال روی لُپِش هم شبیه خال اونه
بخوانید -
۴ آذر
کتاب شعر کودکانه: مملی و پری مهربان
سلام سلام ای بچهها من اومدم دوست شما به من میگویند مملی یک پسر کاکلزری قصههایم را شنیدید شیطنتم رو ندیدید امروز میخوام یه ماجرا بگم براتون بچهها
بخوانید -
۴ آذر
قصه کودکانه: ماه خانم و دختر شاه پریان
اهالی ده، او را «مو نارنجی» صدا میکردند. چون موهایش به رنگ نارنجی بود. این دختر با مادرش در یک کلبه در کنار رودخانه زندگی میکرد و اسمش «ماهخانم» بود.
بخوانید -
۴ آذر
کتاب شعر کودکانه: خاله پری || شعر کودکانه دربارهی خاله
خالهی من خیلی خوبه بهش میگم خاله پری گلهای زرد و صورتی داره به روی روسری خواهرِ مادر منه دوسِش دارم خیلی زیاد دنیا واسم بهشت میشه وقتی به خونه مون میآد
بخوانید -
۳ آذر
کتاب شعر کودکانه: حسنک و دختر شاه پریان
یکی بود یکی نبود یک روزی تنگ غروب حسنک نشسته بود روی الاغ چشمهای او شده بود رنگ غروب حسنک کجا میرفت؟ به ده بالا میرفت
بخوانید -
۳ آذر
شعر کودکانه: گل پریِ شجاع || روزی که دیوها خورشید را دزدیدند
تو سرزمین گلها یه جایی اون دور دورا پای یه کوه بلند شبیه یک کلهقند یه شهر بندری بود که توش پر از پری بود یه شهر مثل گُلِستون زندگی میکرد تو اون پریِ کوچک ما با مامان و با بابا
بخوانید -
۳ آذر
شعر کودکانه: گل پری || تامبلینا، دختر بندانگشتی
تو دورترین شهر زمین، یه سرزمین، یه جای سبز و پردرخت، یک زن خوب و مهربون تنهایی زندگی میکرد، نه همسری، نه بچهای، هیچکسو تو دنیا نداشت شب که میشد، ماه میاومد تو آسمون، تنهایی سر رو بالش خودش میذاشت.
بخوانید