خرگوش کوچولو در تمام مدت شب خواب دریا رو میدید. قرار بود فردا با پدرش به کنار دریا بره. اونها در جنگل کوچیکی که نزدیک دریا بود زندگی میکردند. ولی خرگوش کوچولو تا اون موقع هنوز دریا رو ندیده بود...
بخوانیدTimeLine Layout
دی, ۱۴۰۰
-
۱۸ دی
قصه صوتی کودکانه: حیوانات سحرخیز || با صدای: مریم نشیبا
حیوانات صبح زود بیدار میشدند تا هر روز با هم صبحانه بخورند. آنها هر روز با هم صبحانه میخوردند. ولی یک روز آقا کلاغه کنار صبحانه آمد و منتظر دوستانش شد؛ ولی خبری از آنها نشد که نشد ...
بخوانید -
۱۸ دی
قصه صوتی کودکانه: بادبادک های کوچولو || با صدای: مریم نشیبا
مهرداد یک بادبادک صورتی را دید که داشت توی آسمان بالا میرفت. او رفت تا برای خودش یک بادبادک آبی درست کند. مهرداد برای بادبادکش چشم و ابرو هم کشید. بادبادک بالا و بالاتر رفت. درست کنار بادبادک صورتی ...
بخوانید -
۱۷ دی
قصه صوتی قدیمی: گل اومد، بهار اومد || قصه گو: نیکو خردمند
روزی بود، روزگاری بود. تو بیابون خدا، نخودی از نخودها، خونه داشت و زندگی؛ همه چی، هرچی بگی. همه چی از همه جور، روی رَف تنگ بلور، اینور رَف، گلاب پاش، اونور رَف، گلاب پاش، ترمه و سوزنی داشت، پارچهی پیرهنی داشت. نخودی نگو، بلا بود. خوشگل خوشگلا بود...
بخوانید -
۱۷ دی
قصه صوتی قدیمی: قهرمان || قصهگو: نیکو خردمند
یکی بود، یکی نبود. یه دهی بود، بزرگ و آباد. خرمنهای سبز، جنگلهای سبز، نهرهای پرآب، آسمون آبی. توی این دهکده هیشکی با هیشکی دشمنی نداشت. نه سگ به گربه میپرید، نه گربه، موشوُ میدرید، نه شغال پیر، خروسوُ میبرد.
بخوانید -
۱۷ دی
قصه صوتی قدیمی: انگشتری جادو || نوشته: کنستانتین پاستوفسکی
واریوشا دختربچهی کوچولو و زبروزرنگی بود که با پدربزرگش توی کلبهای تو جنگل زندگی میکردند. چلهی زمستون بود که پدربزرگ هوس توتون کشیدن کرد. بدجوری سرفه میکرد و از ضعف تنش مینالید و مرتب میگفت...
بخوانید -
۱۶ دی
قصه صوتی قدیمی: لیلی لیلی حوضک || جوجه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک!
لیلی لیلی حوضک! جوجه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک! مرغه نگاه کرد، خروسه هم دوید، لب حوض رسید، جوجهشو ندید - جوجه ی من کو؟
بخوانید -
۱۶ دی
قصه صوتی قدیمی: دخترک دریا || هانس کریستین اندرسن
اون دوردورها، وسط اقیانوس، آب، عین گلبرگهای گل دکمهای آبیه و مثل شفافترین شیشهها، صاف. اما عمق اون زیاده. اونقدر زیاد که هیچ لنگری به قعر اون نمیرسه و باید هزارتا منار روی هم گذاشت تا از ته اقیانوس به سطح آب رسید...
بخوانید -
۱۶ دی
قصه صوتی قدیمی: قصهی طوقی || سروده م. آزاد – کامل
یکی بود، یکی نبود. مرغکی بود خیلی قشنگ، زبروزرنگ، بال و پرش رنگبهرنگ. پر که میزد تو آسمون، درست میشد رنگین کمون، سبز میشد، زرد میشد، آبی میشد، قرمز عنابی میشد. جیک و جیک و جیک آواز میخوند.
بخوانید -
۱۶ دی
قصه صوتی قدیمی: شاهزاده شاد || نوشته اسکار وایلد – کامل
در بلندترین نقطهی شهر، روی پایهی بزرگی، مجسمهی شاهزادهی شاد برپا بود. تنش سراپا پوششی از طلای ناب داشت و دو یاقوت کبود درخشنده به جای چشمهاش بود و دستهی شمشیرش از یاقوت درشت سرخ بود. همه از شاهزادهی شاد تعریف می کردند و اونو دوست داشتند و در حرفهاشون، از اون مثال میآوردند…
بخوانید