ماهی کوچولو میخواست با خرچنگ کوچولو بازی کند، اما هر چه میگشت او را پیدا نمیکرد؛ بنابراین شنا کرد و شنا کرد تا به سبزههای اطراف دریاچه رسید
بخوانیدTimeLine Layout
اسفند, ۱۴۰۲
-
۱ اسفند
حکایات گلستان: گرگ و گوسفند / زن بداخلاق، زندان شوهرش است
آوردهاند که در زمان قدیم، مردی بود که به سیر و سیاحت علاقهی فراوان داشت. بزرگترین آرزوی این مرد آن بود که بتواند روزی، گِرد جهان را بگردد و همه جای دنیا را ببیند و احوال مردم جهان را از نزدیک مطالعه کند
بخوانید
بهمن, ۱۴۰۲
-
۳۰ بهمن
حکایات گلستان: شاعر بینوا / مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
آوردهاند که در زمان قدیم، شاعری بود که از این دیار به آن دیار سفر میکرد و مدح بزرگان میگفت و درمی چند میگرفت و زندگی خویش میگذرانید.
بخوانید -
۲۹ بهمن
داستان کودکانه: باران میآید! / نعمتهای خدا را ارج نهیم
روز تعطیلی بود و آفتاب قشنگی بر زمین میتابید. «لین» و «یوان» در بالکن خانه با گربهی کوچولویی بازی میکردند. همانطور که سرگرم بازی بودند پای لین به جعبهای خورد و صدا داد.
بخوانید -
۲۸ بهمن
داستان کودکانه: باید همه باهم دوست باشند / داشتههایمان را باهم تقسیم کنیم
«رونگلی» لباس زیبایی بر تن کرده بود و با دو تا روبان قرمز موهایش را در دو طرف بسته بود. او اسباببازی جدیدش را به بغل گرفته بود و زیر لب آواز میخواند.
بخوانید -
۲۸ بهمن
داستان کودکانه: سربالائی؟ سرپائینی؟ / نقشهی زیرکانهی لاکپشت باهوش
یک سگ و یک خرگوش در بالای یک کوه قرار یک مسابقه را باهم گذاشتند. آن کوه خیلی بلند بود و به همین خاطر برای مسابقهی دو خیلی مناسب بود.
بخوانید -
۲۶ بهمن
قصه کودکانه روستایی: مانگا، همسرش و پرندهها / نتیجهی خوب همکاری در کارها
روزی روزگاری در سرزمین آفریقا، مردی به نام مانگا با همسر و فرزندش زندگی میکرد. آنها توی این دنیای بزرگ چیزی نداشتند: نه خانهای، نه زمینی، نه اسبی.
بخوانید -
۲۵ بهمن
قصه صوتی کودکانه: یه قلب مهربون + متن فارسی قصه / به پرندگان و جانداران کمک کنیم / قصهگو: خاله مریم نشیبا 64#
برف گولهگوله میبارید. سحر کوچولو کنار پنجره ایستاده بود و دعا میکرد که کاش برف بیشتر بباره تا همهجا سفید بشه. آخه مامان به اون گفته بود که اگه برف زیاد بباره، همگی باهم خانوادگی میرن برفبازی.
بخوانید -
۲۴ بهمن
قصه صوتی کودکانه: هركسی باید در لانهی خودش زندگی كند + متن فارسی قصه / قصهگو: خاله مریم نشیبا 63#
توی جنگل سرسبز قصهی ما حیوونهای زیادی (بچهها) زندگی میکردند. حیوونهای زیاد و جورواجوری مثل خانم موشه، خاله دارکوبه، عمو جغد پیر، کبوتر مهربون، دیگه جانم براتون بگه سنجابهای شیطون.
بخوانید -
۱۸ بهمن
قصه کودکانه آموزنده: قویترین حیوان جنگل / توانایی های انسان در سختی ها شکوفا می شود
کنار رود پُرآب خیال، جنگل سرسبزی بود پر از حیوانهای جورواجور. یک روز حیوانهای جنگل دورهم نشسته بودند و دربارهی قویترین حیوان جنگل حرف میزدند. روباه گفت: «قویترین حیوان جنگل ببر است.
بخوانید