Masonry Layout

قصه تصویری کودکانه: شاهزاده عطسه / برای وقت خواب کودکان

قصه-تصویری-کودکانه-شاهزاده-عطسه

روزی روزگاری یک پادشاه و ملکه به افتخار تعمید یافتن فرزند تازه متولد خود، پرنسس رولاندور یک جشن باشکوه برگزار کردند. این ضیافت در تالار بزرگ قلعه برگزار شد و شامل یک جشن مفصل از غذاهای متنوع مانند سوپ، کیک بود.

بخوانید

قصه تصویری کودکانه: شلغم غول پیکر / برای وقت خواب کودکان

قصه تصویری کودکانه شلغم غول پیکر 2

روزی روزگاری زن و شوهر پیری در کلبه ای به نام عمارت ارباب زندگی می‌کردند. همانطور که از اسمش معلومه، اون کلبه، خانه‌ی آقای ارباب بود.  آقای ارباب مرد سالخورده و بداخلاقی بود. می پرسید چرا بداخلاق بود؟

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: کلنگ‌ها / هنگام انتظار یا نگهبانی نباید بخوابی

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-کلنگ‌ها

کلنگ‌ها (درناها) یک پادشاه داشتند. پادشاه از سر اتفاق مهربان بود و پرنده‌ها او را بسیار دوست می‌داشتند و به او وفادار بودند. همیشه وقتی سلطانی خوب و مهربان باشد، همه نگران زندگی و سلامتش هستند و به همین دلیل کلنگ‌ها هم نگران سلطانشان بودند

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: صدف و موش / عاقبت خیانت و انتقام

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-صدف-و-موش

ماهیگیری، تور ماهیگیری‌اش را که تازه از آب بیرون آورده بود، کنار در خانه‌اش به زمین گذاشت. خانه‌اش کنار دریا بود. در ساحل، صدفی میان خرچنگ‌ها زیر آفتاب دراز کشیده بود. صدف وقتی دوستانش را در تور دید فکری کرد

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: شتر / مراقب غذا و استراحت حیوانات باشید

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-شتر

شترها اگر مال عربستان باشند یک کوهان و اگر آسیائی باشند دو کوهان بر پشت دارند. آن‌ها همان‌قدر که در جنگیدن سریع هستند به همان اندازه هم در حمل بار، حیوانات مفیدی‌اند. شتر قصه‌ی باید مال آسیا باشد. چون دو کوهانه است.

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: درخت غار، درخت مورد و درخت گلابی / عاقبت بخیری

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-درخت-غار،-درخت-مورد-و-درخت-گلابی

مردی دهاتی با تبری در دست کنار درخت گلابی ایستاد. درخت غار داد زد: - آهای درخت گلابی. این مرد برای انداختن تو آمده. مرد دهاتی دسته‌ی تبرش را محکم کرد و شروع کرد به تبر زدن درخت تا آن را بیندازد.

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: خر و یخ / تنبلی چه عاقبت بدی دارد

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-خر-و-یخ

روزگاری، خری بود بسیار تنبل که حتی حال و حوصله‌ی رفتن به اسطبل خودش را هم نداشت. هوا سرد بود، زمستان بود و تمام راه‌ها به خاطر یخبندان به هم شبیه شده بودند. خر روی زمین دراز کشید و با خود گفت: ۔ دیگر جلوتر نمی‌روم.

بخوانید