Masonry Layout

داستان آموزنده پروانه و نور / استفاده نادرست از هرچیزی مضر است

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-پروانه-و-نور

پروانه‌ای رنگارنگ و سرگردان، در تاریکی به این‌طرف و آن‌طرف پرواز می‌کرد تا اینکه نوری از دور دید. فوراً به‌طرف نور حرکت کرد و به دور شعله‌ی نور شروع به چرخیدن کرد. مجذوب درخشش زیبای نور شده بود و از اینکه در حال گردش به دور آن، ستایشگرش باشد، چندان خوشنود نبود.

بخوانید

داستان آموزنده گل ساعتی / پا را از گلیمت درازتر نکن

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-گل-ساعتی

در سایه‌ی یک پرچین، بوته‌ی گل ساعتی پرگلی، شاخه‌های خزنده و بالارونده‌اش را به دور شاخ و برگ‌های درخت کوچکی پیچیده و بالا رفته بود. آن‌چنان تند و بی‌پروا بالا می‌رفت که روزی ناگهان خودش را بالای پرچین دید و بعد به دومین پرچینی که کنار جاده بود رسید

بخوانید

داستان آموزنده دوست باوفا /ماجراهای سگ و گنجشک / بدی نکن تا بدی نبینی

داستانهای-گریم-قصه-های-شب-برای-کودکان-دوست-باوفا

روزی، روزگاری سگی بود که صاحب بدی داشت. سگ بیچاره همیشه گرسنه بود. روزی دیگر طاقتش تمام شد و نتوانست این وضع را تحمل کند و از آنجا رفت. در بین راه به گنجشکی رسید. گنجشک به سگ گفت: «ای سگ عزیز! چرا این‌قدر ناراحتی؟!»

بخوانید

داستان آموزنده حیوانات وفادار / قصه های برادران گریم

داستانهای-گریم-قصه-های-شب-برای-کودکان-حیوانات-وفادار

مردی بود که از مال دنیا، جز کمی پول چیز دیگری نداشت. روزی مرد تصمیم گرفت که پولش را بردارد و بقیه‌ی عمرش را در سفر بگذراند. مرد راه افتاد. رفت و رفت تا به دهی رسید. دید که جوانان ده باهم می‌دوند، جیغ می‌زنند و سروصدا می‌کنند

بخوانید

داستان یک روز عجیب / بعضی روزها اتفاقات عجیبی می افتد

داستانهای-گریم-قصه-های-شب-برای-کودکان-یک-روز-عجیب

بعضی از روزها، روزهای عجیبی هستند، روزهای اتفاق‌های باورنکردنی. مثل آن روز که دهقانی با دو گاو نر برای شخم زدن زمینش به مزرعه رفت. وقتی به مزرعه رسید، شاخ‌های هر دو گاو شروع کردند به رشد کردن و مرتب بلند و بلندتر شدند.

بخوانید

داستان آموزنده روباه و گربه / دانش و هنر باید مفید و کابردی باشد

داستانهای-گریم-قصه-های-شب-برای-کودکان-روباه-و-گربه

روزی گربه‌ای در جنگل به روباهی رسید. گربه فکر می‌کرد که روباه حیوان باهوش و باتجربه‌ای است و همه‌ی حیوان‌ها به او احترام می‌گذارند؛ بنابراین نزد روباه رفت و دوستانه به او گفت: «سلام، آقا روباه عزیز، حالتان چطور است؟ چه‌کار می‌کنید؟ وقت گران‌بهایتان را چطور می‌گذرانید؟»

بخوانید