این کتاب، مجموعه 14 قصه زیبا و آموزنده از ادبیات عامیانه سرزمین روسیه است که در سال 1337 چاپ شده است. امیدوارم از خواندن قصه های این کتاب لذت ببرید.
بخوانیدMasonry Layout
قصه کودکانه: شمشیر سحرآمیز / داستان پادشاه شدن آرتورشاه
این داستان مصور که از روی کارتون والت دیزنی نوشته شده، داستان معروف بیرون کشیدن شمشیر از سنگ توسط آرتور پادشاه افسانه ای انگلیس را به تصویر می کشد.
بخوانیدکتاب داستان: موبی دیک، نهنگ سفید / نوشته: هرمان ملویل – جلد سوم کتابهای طلائی برای نوجوانان
موبی دیک،نهنگ سفید: ماجرای هیجان انگیز ناخدا آهاب شکارچی نهنگ که در پی انتقام از یک نهنگ عنبر غولاسا به نام موبی دیک است. این داستان، جلد سوم از مجموعه کتابهای طلائی است که نسخه متنی آن توسط انجمن تایپ ایپابفا به همه کودکان و نوجوانان فارسی زبان تقدیم می شود.
بخوانیدکتاب قصه قدیمی: کفش بلورین / داستان های سیندرلا، ملکه برفی، مردی برای پادشاهی و روباه موش مرده / جلد دوم کتابهای طلائی برای نوجوانان
در این کتاب داستانهای: کفش بلورین سیندرلا ، ملکه سرزمین برفها، مردی برای پادشاهی و روباه موش مرده راخواهید خواند.در زمان قدیم ، همانوقتی که در دنیا جن و پری فراوان بود، دختری زیبا و دوست داشتنی باسم سیندرلا زندگی میکرد. او دو خواهر ناتنی داشت که هر دو زشت بودند و باو خیلی حسودی می کردند.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه: فلوک دریانورد / داستان یک بچه اردک شیطون
فلوك، مرغابی کوچک، در حالی که خود را به چپ و راست تکان می دهد دنبال خواهر و برادرهایش راه می رود. امروز مادرشان آنها را به مرداب می برد. آب این مرداب خیلی تمیزتر از مرداب ده است.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: اردک سحرآمیز و داستان های:گربه چکمه پوش،سفیدبرفی و هفت کوتوله؛ مار و لاک پشت – جلد 1 کتابهای طلائی برای نوجوان
در این کتاب داستانهای : اردک سحر آمیز،گربه چکمه پوش،سفید برفی و هفت کوتوله ، مار و لاک پشت را خواهید خواند . روزی بود و روزگاری بود. هیزم شکن فقیری بود که سه پسر داشت...
بخوانیدقصه کودکانه: دخترک کبریت فروش، نوشته هانس کریستین اندرسن
شب سال نو بود. هوا سرد بود. برف میبارید. دخترک کبریت فروش، در خیابانهای سرد و پربرف میگشت و با صدای بلند میگفت: «کبریت ... کبریت دارم، خواهش میکنم بخرید!»
بخوانیدکتاب قصه کودکانه: وحشت در جنگل || داستان سنجاب شیطون
چند روز بود که حیوانات جنگل ناراحت و عصبانی بودند . در جنگل اتفاق های عجیبی می افتاد. زاغ آخرین خبرها را برای دوستانش تعریف می کرد: «اتفاق وحشتناکی افتاده! من همین الان از آن با خبر شدم. »
بخوانیدکتاب داستان: جادوگر شهر زمرد، جلد 36 مجموعه کتابهای طلائی برای نوجوانان
عمو «هانری» با دیدن گردباد و هوای نیمه تاریک وخاک آلوده فریاد کشید: «توفان شده است، من میروم دنبال گلهها.»
بخوانیدقصه کودکانه: کدوی قلقله زن || یک افسانه کهن ایرانی
در روزگاران قدیم، پیرزنی بود، سه تا دختر داشت، آنها هر سه ازدواج کرده، به خانه شوهر رفته بودند، روزی پیرزن از کار دوك ریسی خسته شده بود و از تنهایی نیز حوصله اش سر رفته بود،
بخوانید