روایت هندی قصه معروف کبوترها که در دام صیاد گرفتار می شوند و با اتحاد و یکدلی دام را بلند می کنند و به هوا می برند....
بخوانیدMasonry Layout
قصه قشنگ میهمان های ناخوانده: من که واق و واق می کنم برات
همان قصه قدیمی: من که واق و واق می کنم برات.... داستان پناه بردن خر و گاو و سگ و دیگر حیوانات به خانه پیرزن در روز بارانی...
بخوانیدداستان کودکانه: روباه نخاله و یوزپلنگ وحشی || عاقبت مکر و حیله
سالها پیش روباه بزرگ و زیرکی در یکی از کوهستانها زندگی می کرد که حیوانات دیگر را خیلی اذیت می کرد و هر وقت گرسنه اش می شد به روستائی که نزدیک آن کوهستان واقع شده بود می آمد و مرغهای کشاورزان را می خورد...
بخوانیدداستان کودکانه: مارتین و ژان کوچولو || آموزش نگهداری از کودکان
در این داستان مصور، مارتین یاد می گیره که چطوری باید از برادر کوچولوش نگهداری کنه، حمومش کنه، بهش شیر بده، ببردش پارک و....
بخوانیدداستان کودکانه آموزنده: مارتین در سفر – اهمیت تحصیلات برای کودکان
مارتین هنوز خواندن و نوشتن نمی داند. حساب هم نمی داند. او هر روز با دوستش قهوه ای دنبال پروانه ها می دود و تاب بازی می کند. قهوه ای دختر خوب و مهربانی است .
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: شیر زخمی و شتر ساده دل || عاقبت ساده بازی
در روزگاران خیلی قدیم، بازرگانی با چند شتر که بر کوهان آنها بارگذاشته بود بقصد تجارت از بیابانی عبور می کرد. شب که شد طناب یکی از شترها پاره شد و شتر از قافله بدور افتاد.
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: خرس و کوزه عسل || سلام علیکم ، تو خرسی؟ + فایل صوتی تصویری
سلام علیکم ، تو خرسی؟ *** تو که می بینی ، پس چرا دیگه میپرسی؟ *** این شعر کودکانه، داستان پرماجرای دزدیدن یک کوزه عسله که هرکی میاد یه ذره ازش میخاد اما عاقبت گیر هیشکی نمیاد و سهم مورچه ها میشه.
بخوانیدداستان کوتاه دندیل: داستان کوتاه انتقادی و ضدآمریکایی / غلامحسین ساعدی
دندیل داستان کوتاه انتقادی و اعتراضی نوشته غلامحسین ساعدی است که در قالب تمثیل یک روستا، اوضاع ایران پیش از انقلاب را از دیدگاه اجتماعی، اقتصادی، مذهبی و سیاسی بیان می کند .این داستان هجمه تندی علیه استعمار آمریکا و غربزدگی رژیم پهلوی است و آمریکا را به عنوان یک ملت متمدن به چالش می کشد.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: اسب پیر / خدا چیز بی فایده نیافریده
آقا گربه و سگ پا کوتاه، دوستانه داشتند از عجائبی که در سیرک دیده بودند تعریف می کردند و با شادی به طرف آشیانه هایشان می رفتند. در راه صدای گریه اسب پیری را شنیدند که دل آزار بود و آنها را واداشت تا به طرف او بروند.
بخوانیدقصه فانتزی کودکانه: راپونزل، دختر گیسو کمند
یکی بود یکی نبود . در روزگاران قدیم دختر زیبائی بود بنام راپونزل . راپونزل از کودکی نزدیک جادوگر بزرگ شده بود . این جادوگر راپونزل را از پدر و مادرش دزدیده بود و چون خیلی بزیبائی او حسادت می کرد راپونزل رو توی یک برج بلند در وسط یک جنگل حبس کرده بود .
بخوانید