Masonry Layout

داستان کوتاه «آواها» / ولادیمیر نابوکوف

داستان-کوتاه-آواها

بستنِ پنجره لازم بود: باران به قرنیز کف پنجره می‌خورد و پخش می‌شد روی کف چوبی اتاق و صندلی‌های بازودار. با آوایی سرخوش و سلیس، خیالات سیمین بی‌انتها با شتاب از میان باغ، از میان شاخ و برگ‌ها، از میان ریگ‌های نارنج‌گون می‌گذشتند.

بخوانید

داستان کوتاه «شرط‌بندی» / آنتوان چخوف

داستان-کوتاه-شرط-بندی-چخوف

شبی تاریک در پاییز بود. بانکدار پیر در کتابخانهٔ خود بالا و پایین‌ می‌رفت و به خاطر‌ می‌آورد که چگونه پانزده سال پیش در یک شب پاییزی میهمانی به راه انداخته بود. در آن جا مردان باهوش بسیاری حضور داشتند و در میانشان گفتگوهای جالب توجهی در جریان بود.

بخوانید