Masonry Layout

داستان کوتاه «زن خانگی» / جمشید محبی

داستان-کوتاه-زن-خانگی

شوهرم توی زندگی با من مثل پرنده‌ای در قفس است؛ خودش اینطور می‌گوید اما مشخصاً چرت می‌گوید. مشخصاً چرت می‌گوید چون نمی‌فهمد که مهمترین دلیل زنده بودنم است، دلخوشی‌ام برای ادامه‌ی زندگی و امیدم برای شروع روزی تازه است.

بخوانید

داستان کوتاه «سبزآبیِ چند متر جلوتر از پای‌اش» / سعیده رنگچی

داستان-کوتاه-سبزآبیِ-چند-متر-جلوتر-از-پای‌اش

رودخانه خروشان‌تر از همیشه بود. انگار با خودش مسابقه‌ی سرعت گذاشته بود. پیرمرد همیشه این قسمت رودخانه را برای نشستن انتخاب می‌کرد چون فقط چند متر جلوتر از پایش سبزآبیِ تندی بود که خبر از عمیق شدنِ ناگهانیِ آن می‌داد.

بخوانید

داستان کوتاه «تنهایی طبقه‌ای» / جمشید محبی

داستان-کوتاه-تنهایی-طبقه‌ای

به عنوان یک بچه‌پولدار (ریچ کید) بیست‌ودو ساله که بابت ریش و سبیل انبوه و هیکل دُرشتش همواره بزرگتر از سنش به نظر می‌رسد، دو تا ماشین دارد و هر طرف که بخواهد، می‌تواند برود؛ به خودی خود ایستادن کنار خیابان و منتظر تاکسی شدن کار ناخوشایندی است

بخوانید