دفترهای شعر و ترانه مریم حیدرزاده
بخوانیدMasonry Layout
قصه کودکانه: پیمان شاه و ملکه
در زمانهای قدیم، پادشاه و ملکهای بر کشوری حکومت میکردند. میهن سرسبز و آباد آنها در کنار دریا قرار داشت.
بخوانیدقصه کودکانه: خانهای برای یتیمان
شکوه خانم، پیرزن مهربانی بود که همسر و فرزندی نداشت و در خانهی قدیمی و بزرگش بهتنهایی زندگی میکرد.
بخوانیدقصه کودکانه: داستان نمک
روزی روزگاری در سرزمینی دور، پادشاهی زندگی میکرد که مادر پیر و مهربانی داشت. کشور آنها سرزمینی آباد با باغها و مزرعههای پرمیوه و پرمحصول بود.
بخوانیدقصه کودکانه: توپ علی کوچولو
علی کوچولو یه توپ رنگارنگ داشت. توپش را خیلی دوست داشت. هرروز عصر بهانه میگرفت و میخواست بره تو کوچه بازی کنه
بخوانیدقصه کودکانه: کتاب قصهای برای قندونک
فصل پاییز بود. در جنگل سبز جنبوجوشی به پا بود. تمام بچههای حیوانات به مدرسه میرفتند تا سر کلاس خانم گوزن بنشینند و باسواد شوند.
بخوانیدقصه کودکانه: خرگوش سفید، خرگوش سیاه
... سنجاب کوچولو آنها را دید و صدا زد: «خرگوش سفید، خرگوش سیاه سلام، نارنج دوست دارید؟
بخوانیدقصه کودکانه: کتابدار کوچولو
خرگوش کوچولویی بود به نام نقلی که خیلی به کتاب خواندن علاقه داشت. او هرروز چند تا کتاب میخواند و از کتابها چیزهای زیادی یاد میگرفت.
بخوانیدقصه کودکانه: نمایشگاه نقاشی
توی شهر پرندهها جنبوجوشی به چشم میخورد. همه داشتند به خانم هدهد کمک میکردند تا نمایشگاهی از آثار نقاشی خود برپا کند.
بخوانیدقصه کودکانه: پند پدربزرگ
حامد پدربزرگ را خیلی دوست داشت. پدربزرگ در خانهی پسرش یعنی دایی حامد زندگی میکرد.
بخوانید