داداش دیر کرده بود. شهرزاد نگاه کرد به ساعت بزرگ، بالای سر خانم سرهنگ. با هر تیک تاک، یک چشم با مژهی مصنوعی، کنار صفحه، گوشهی بالای ساعت، چشمک میزد.
بخوانیدMasonry Layout
داستان کوتاه: یک داستان عاشقانه کوتاه / مدیا کاشیگر
عباس میگفت: «از سینما شروع شد ــ فیلمِ نگهبانِ شبِ لیلیانا کاوانی. من توی صف بودم و داشتم به گیشه میرسیدم که یکهو چشمم افتاد به نسرین
بخوانیدداستان کوتاه: آتش زردشت / هوشنگ گلشیری
هفت نفر بودیم و در اتاق پذیرایی مجموعهی خانههای بنیاد نشسته بودیم دور میزی گرد با دو فلاسک چای و پنج شش لیوان و یک ظرف قند و یک زیر سیگاری.
بخوانیدداستان کوتاه: قصه عینکم || نوشته: رسول پرویزی
به قدری این حادثه زنده است که از میان تاریکیهای حافظهام روشن و پرفروغ مثل روز میدرخشد. گوئی دو ساعت پیش اتفاق افتاده، هنوز در خانة اول حافظهام باقی است.
بخوانیدداستان کوتاه: شرق بنفشه / شهریار مندنی پور
حالا که دانستهای رازی پنهان شده در سایهی جملههایی که میخوانی، حالا که نقطه نقطه این کلام را آشکار میکنی، شهد شراب مینو به کامت باشد؛
بخوانیدداستان کوتاه: شهر کوچک ما / احمد محمود
بامداد یک روز گرم تابستان آمدند و با تبر افتادند به جان نخلهای بلندپایه.
بخوانیدداستان کوتاه: سراسر حادثه / بهرام صادقی
برادر بزرگتر صبح وقتی میخواست سر کارش برود گفت که باید امشب مستأجران را دعوت بکنیم و به رسم قدیم و همیشگی به آنها شام بدهیم
بخوانیدداستان کوتاه: سنگ سیاه / محمدرضا صفدری
آنکه بلند بود و مویش کمی ریخته بود، گفت: «دیگه چه نوشته؟» «هیچی، هر چه بود خواندم.»
بخوانیدداستان کوتاه: رَمی / عباس معروفی
تا میآمد خودش را از فشار تنه و شانه نجات دهد، یا میان آن جمعیت چفتشده خود را به چپ بکشاند، در انبوه آن خیل عظیم رفته بود
بخوانیدداستان کوتاه: پردیس / فرخنده آقایی
کنار دریا بودیم. در هوای سرد آخر پاییز، در آفتاب بی رمق سر ظهر شنا میکردیم. با حرکات شتابان، بدن خود را گرم میکردیم
بخوانید