روزی روزگاری، زن و مردی بودند که خیلی دلشان میخواست بچه داشته باشند. کلبه آنها دو پنجره کوچک داشت که به باغ زیبا و پرگل و سبزهای باز میشد.
بخوانیدMasonry Layout
افسانهی هنسل و گرتل / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران قدیم، نزدیک جنگلی بزرگ، هیزم شکن پیری زندگی میکرد. او دو فرزند داشت؛ پسری به نام هنسل و دختری با نام گرتل. آنها فقیر بودند.
بخوانیدافسانهی آهوی جادو شده / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزگاری، برادر و خواهری بودند که خیلی همدیگر را دوست داشتند. مادر آنها مرد و پدرشان زن دیگری گرفت.
بخوانیدافسانه تعطیلات حقه بازان / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی از روزهای پاییز خروس جوانی به همسرش گفت: همسر کوچولویم، حالا فصل فندق و ذرت است، بیا باهم به کوه برویم و دلی از عزا دربیاوریم.
بخوانیدافسانه دوازده برادر / قصهها و داستانهای برادران گریم
سالها پیش پادشاه و ملکه ای زندگی میکردند که دوازده پسر داشتند. همه این پسرها تیزهوش و زرنگ بودند و یکدیگر را دوست داشتند
بخوانیدافسانه ویولن نواز شگفت انگیز / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی یک نوازنده ویولن راه سفر در پیش گرفت. راهی که انتخاب کرده بود از یک جنگل میگذشت.
بخوانیدقصه صوتی غنچهی کوچولو بخند / با صدای مریم نشیبا
میمون از حیوانات پرسید: شما می دونید چرا توی این جنگل هیچ پروانه ای نیست؟
بخوانیدقصه صوتی: خونهی خاله کدوم وره؟ / با صدای مریم نشیبا
آقا کلاغه خیلی ناراحت بود. او دلش برای خاله اش تنگ شده بود. او دلش می خواست پرواز کند و برود پیش خاله اش.
بخوانیدداستان کوتاه: طاغوت و یاقوت هر دو زن بودند / الهه عروضی
روز پائیزی قشنگی بود. یکهو ابرها همه جمع شدند یکجا. هوا تاریک شد. باد شدیدی آمد و در و پنجرهها به هم خوردند.
بخوانیدداستان کوتاه: لکهها / زویا پیرزاد
یک سال بعد از آشناییشان، مادر لیلا وقت معرفی علی به عمهی لیلا که تازه از آمریکا آمده بود گفت «علیآقا، نامزد لیلا جان».
بخوانید