یک روز وقتی خاکستری تازه از خواب بیدار شد صدایی شنید. او می خواست بداند صدا از کجا می آید ...
بخوانیدMasonry Layout
افسانهی موش، پرنده و سگ / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزگاری، یک موش کوچک، یک پرنده کوچک و یک سگ پاکوتاه باهم زندگی میکردند.
بخوانیدافسانهی معما / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، شاهزاده ای بود که از هیچ چیز به اندازه سفر رفتن، آن هم با یکی از خدمتکاران وفادارش، خشنود نمیشد.
بخوانیدافسانهی سیندرلا / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، مرد ثروتمندی بود که همسرش در بستر بیماری افتاده بود. زن چون میدانست که مرگش بزودی فرا میرسد دخترش را نزد خود خواند
بخوانیدافسانهی ماهیگیر و همسرش / قصهها و داستانهای برادران گریم
ماهیگیری با همسرش، در کلبه ای محقر، کنار یک دریاچه روزگار را به خوشی میگذراند. او هر روز میرفت، قلاب میانداخت و ماهی میگرفت.
بخوانیدافسانهی خیاط کوچک شجاع / قصهها و داستانهای برادران گریم
یک روز زیبای تابستانی خیاطی کوچک اندام در کنار پنجره باز مغازهاش، پشت میز کار نشسته بود و خیاطی میکرد.
بخوانیدافسانهی ساقه نی، تکه زغال و دانه لوبیا / داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، پیرزنی در یک روستا زندگی میکرد. او یک بار از باغش کمی لوبیا چید تا برای خودش شام درست کند.
بخوانیدافسانهی زبان حیوانات / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران گذشته، پادشاهی زندگی میکرد که خیلی عاقل بود و همه به داوری او اعتقاد داشتند. نزد او هیچ چیز مجهول نمیماند، حتی خبر پوشیدهترین رازها
بخوانیدافسانهی سه برگ جادویی / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، مرد بسیار فقیری بود که به سختی میتوانست معیشت خود و پسرش را فراهم کند.
بخوانیدافسانهی سه کوتوله در جنگل / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، در روزگاران پیشین مردی بود که دختری داشت، وی همسرش را از دست داده بود. در آن نزدیکیها زن بیوهای زندگی میکرد که او هم دختری داشت.
بخوانید