روزی روزگاری، مردی بود که فرزندان زیادی داشت. او ناچار شده بود از دوستانش بخواهد برای گذران زندگی هر یک از فرزندانش او را یاری دهند.
بخوانیدMasonry Layout
افسانهی مهمانان پردردسر / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، مرغ و خروسی تصمیم گرفتند برای دیدن ارباب پیر خود دکتر کوربِس به ده بروند.
بخوانیدافسانهی داماد تبهکار / قصهها و داستانهای برادران گریم
آسیابانی بود که دختری زیبا داشت. وقتی دختر بزرگ شد، بزرگترین ارزوی اسیابان این بود که او ازدواج کند و ازدواجش با خوشبختی همراه باشد.
بخوانیدافسانهی سه پری ریسنده / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، دختر جوانی زندگی میکرد که بسیار تنبل و تن پرور بود. او از کار کردن بدش میآمد
بخوانیدافسانهی بچهای که عوض شده بود / قصهها و داستانهای برادران گریم
زنی فقیر بچه ای کوچک داشت. پریان بچه او را برداشتند و با خود بردند و به جای آن بچه دیگری گذاشتند.
بخوانیدافسانهی سفر دختر خدمتکار / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، دختر خدمتکاری بود که به خاطر تمیزی و پرکاریاش مورد توجه و علاقه ارباب و زن ارباب بود.
بخوانیدافسانهی کوتولهها و کفاش / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزگاری، کفاشی بود که خیلی فقیر شده بود، البته خودش مقصر نبود. فقط به اندازه دوختن یک جفت کفش، چرم برایش باقی مانده بود.
بخوانیدافسانهی عروسی بیوهی روباه / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، روباه پیری بود که با نهایت شگفتی، نه تا دم داشت؛ هرچند دمهای زیاد موجب نشده بود که او عاقلتر یا بهتر باشد.
بخوانیدافسانهی بندانگشتی / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، روستایی فقیری بود که یک شب کنار اجاق کلبه فقیرانهاش نشسته بود و از سر بیکاری آتش آن را به هم میزد. همسرش هم مشغول نخریسی بود.
بخوانیدافسانهی سه پسر خیاط / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، خیاطی بود که سه پسر داشت. بزی هم داشت که شیر پسران او را فراهم میکرد.
بخوانید